Wednesday, January 26, 2005

گير داده ام به سريال "Sex and The City" . دلايلي هم دارم. يکجوري هر کسي که مدعي سينماي الترناتيو است از اين سريال تعريف ميکند. و البته سريال به خاطر تابوشکني اش در زمينه ي آزادي زنان در سکس در سطح جامعه داراي نوعي معروفيت بودار است. من تقريبا هر قسمتي را که مي بينم بيشتر سرخورده مي شوم ... نه فقط به خاطر مضمون که با آن به طور اصولي مشکل دارم ... به دلايلي ديگر.

اين سريال ساعت هفت هر شب ازشبکه ي City TV پخش مي شود. کانالي که من با استفاده از انتن ضبط صوتم مي توانم ان را ببينم وگرنه من که در اين آسمان يک ستاره و در خانه ام تلويزيون کابلي ندارم از ديدنش محروم !! مي ماندم. البته خدا پدر شبکه ي کابلي کشورهاي کاپيتاليستي را بيامرزد که هر چيزي را - سريال يا سينمايي - صد بار نشان مي دهد و هيچ جا نمي گذارد تا نکند يکي از محصولات سينماي هاليوودي از چشم ببينده ي غايب خطاکار دور بماند. چراکه در غير اينصورت با اين زندگي شلوغ و پلوغ و پر رفت و آمدي که من دارم در هفته همين دو قسمتش را هم نمي توانستم ببينم.

بگذريم ... ديشب دودختر از چهار چهره ي معروف فيلم - کري و سامانتا - با بليط درجه يک سوار قطاري شدند از نيويورک به سمت سانفرانسيسکو ... سفري زميني و سه روزه. ( من که مي ميرم براي اينکه با قطار از East Coast بروم West Coast ... )

در ابتدا کري براي اينکه سامانتا را به اين سفر راضي کند به او مي گويد:
-It's not about where we go ... It's all about the journey


بماند که با ان يال و کوپال و لباس و کفش اخرين مد سوار مي شوند و کوپه ي درجه يک به نظرشان يک قوطي ماهي تن مي آيد و وقتي که به رستوران مي روند از ديدن ادمهاي معمولي - که خوب هيچ مرد هيجان انگيزي بينشان نيست - که با لباسهاي معمولي، غذاهاي معمولي مي خورند سرخورده مي شوند ... بماند که وقتي که به سانفرانسيسکو مي رسند کري در فکر اين است که هر طور شده با يکي بخوابد و تکرار مي کند :
-I should Get laid

بماند که براي اين منظور معشوق ديرينش را در نظر دارد و در ملاقات بامرد از اينکه طرف سعي دارد به تحليل عمق رابطه شان بپردازد خسته و بي حوصله مي شود. يکي نيست بگويد:
Hey Carry! what happened to "sex buddy" concept

... همه ي اينها بماند ... اما صحنه ي آخر اين قسمت تماشايي است:

کري:‌ «سامانتا برويم که به قطار برسيم.»
سامانتا: «baby قطار را فراموش کن ( و بليطهايي را که در دست دارد، نشان مي دهد) اينهم دو تا بليط از American Airlines ... بعد از ظهر مي رسيم نيويورک.»
و صداي کري که فيلم را به پايان مي برد: «شايد مسئله اصلا راهي نيست که مي رويم ... بلکه مسئله چيزي است که به دست مي آوريم.»
شوي امريکايي. تفکر امريکايي. مهم نيست که لس آنجلسي باشد يا نيويورکي ... همه اش يکي است ... جنس بنجلي که در بسته بندي هاي مختلف ارائه مي شود. بين مجموعه ي اين مزخزفات من هنوز هم فيلم هاي بزن بزن خوشدستي مثل ترميناتور را ترجيح مي دهم ... تکليف آدم باهاشان روشن است.

No comments: