Wednesday, May 18, 2005

به انتهاي جمله رسيده ام. فکر مي کنم: نقطه، سرِ خط. فکر مي کنم: جمله را ادامه بدهم ... چند تا نقطه کنار هم بگذارم .... و جمله ي ديگري بر هم وزن، بر همان معنا بنويسم ... فکر مي کنم: چرا نمي زني زير همه چيز؟ ... چرا نمي بيني که نمي تواني؟
مي گويم: مگر اين تو نبودي که فکر مي کردي مي تواني تا آنجا بماني که دلت مي خواهد ... بي هراس از ذهنيت گروهي، که تاييدت نمي کند ... مي تواني ببُري هر وقت که بخواهي. نتوانستم. نمي توانم. عجيب است ... نمي توانم ادامه بدهم ... نمي توانم ببُرم.

به انتهاي يک جمله رسيده ام. فکر مي کنم:نقطه
سر خط.

No comments: