امروز صدمين سالروز تولد «ژان پل سارتر» بود. فيلسوفی که برای تولد انسان هيچ معنايی را باور نداشت و معتقد بود هر انسان بايد معنا و دليل زندگی را خودش به تنهايی پيدا کند.
در زمان جنگ الجزاير بود که ژان پل سارتر با اتخاذ موضعي نمادين از تعهد پذيري روشنفکري، به سبک خاص خودش، در راه آشتي دو ملت اهتمام ورزيد. نفرين شدگان زمين يک رساله موجز در باره ي مبارزه ي ضد استعماري و جهان سومي است که به دقت سازوکار خشونت را که استعمار براي انقياد ملت ستمديده برقرار کرده تشريح مي کند. سارتر در ديباچه اش بدون هيچ تاملي از تزهاي فانون دفاع مي کند و حتي آنها را طبق سبک و سليقه ي خاص خود تصاحب مي کند.
او در پيش گفتار نفرين شدگان زمين فرانسويان را مخاطب خود قرار داده: « خوب نيست، هم وطنان من، شما که مي دانيد چه جنايت هايي به نام ما مرتکب شده اند، واقعا خوب نيست از ترس اين که مجبور شويد در باره ي خودتان به قضاوت بنشينيد، هيچ گونه سخني با هيچ کس و حتي با وجدان خود در ميان نگذاريد. در آغاز نمي دانستيد و من اين را باور مي کنم، بعد شک کرديد، و اينک مي دانيد، اما هنوز هم ساکتيد. هشت سال سکوت، باعث سرافکندگي است»
سارتر ضمن افشاي استعمار و باطل شماردنش، از دموکراسي پارلماني تنفر داشت و او در ابتدا از کمونيسم پشتيباني مي کرد اما بعدا از حزب کمونيست کناره گرفت. در نوامبر ۱۹۵۶، وقتي که حزب کمونيست فرانسه اشغال مجارستان توسط زره پوش هاي شوروي را تاييد کرد، اين گسست کامل شد. او در مسير رفتاري-اخلاقي خاصي قرار گرفت و در اثر تماس هاي مکرر به کشف امر تاريخي تازه تري که از پرولتاريا هم راديکال تر است: يعني استعمار شدگان، رسید.
او در طول اعتراضات جنبش دانشجويي اروپا در سالهاي بعداز 1968 مدتي به مائوئيستهاي اروپايي نزديك شد. سارتر خود را سنگري براي پناه جويي اخلاق و وجدان انقلابي و انساني ميدانست. او سعي نمود درطول فراز و فرود فعاليتهاي روشنفكري اش وحدتي ميان: ماركسيسم، اگزيستنسياليسم، مائوئيسم و نظرات دكارت برقرار كند. استالينيست هاي شوروي سابق او را روشنفكر خرده بورژوايي ناميدند كه راهگشاي چپ رويزيونيست در غرب شده. آنها دنباله روان نظرات سارتر را روشنفكران بريده چپ بيوطن نام گذاشتند. سارتر ميگفت، استالينيسم، نظامي اداري است كه روزي گوركن خود خواهد شد.
سارتر يک نابغه ي چند وجهي بود: نويسنده رمان، درام نويس،بيوگرافي نويس،تاريخ نگار،فيلسوف، نويسنده ي سناريو ،نگارنده ي داستان هاي کوتاه، مجري راديو،هوادار گروه هاي سياسي، مديرمجله، مؤسس روزنامه و حتا در دوراني کوتاه گرداننده ي يک حزب سياسي. سارتر نابغه اي است که جنون زمانه ي خويش را بازگو مي کند .
تعهد اجتماعي به طور جدي در قرن بيستم با ژان پل سارتر و كتاب "ادبيات چيست؟" در جامعه هنري جهان مطرح گرديد. سارتر معتقد بود كه "تنها راه نجات ادبيات از سرباري و انگلي توانگران اين است كه وارد ميدان مبارزه شود، يعني هنر براي حفظ منافع و حقوق مردم، خود را به آب و آتش بزند، بيآنكه به رنگ تعهد احزاب آلوده شود." سارتر فيلسوفي بود كه ميخواست نظريه مسئوليت نويسنده را بر پايه عقايد فلسفي توجيه كند.
سارتر در كتاب "ادبيات چيست؟" مينويسد: آيا ميتوان لحظهاي تصور كرد كه وقتي نود درصد سياهان جنوب آمريكا از حق راي محروماند، ريچارد رايت بپذيرد كه زندگياش را صرف تفكر و تأمل درباره حقيقت و زيبايي و نيكي جاودان كند؟ سارتر مينويسد: ادبيات نياز دارد كه عمومي و جهاني باشد. پس نويسنده، اگر ميخواهد كه خطابش به همه باشد و آثارش را همه بخوانند، بايد در صف اكثريت قرار گيرد، يعني در صف دو ميليارد گرسنه.
سارتر همچون ديگر متفكراني كه معمولاً نامشان با فلسفهي اگزيستياليسم پيوند خورده است (نظيري كيير كگارد، داستايوفسكي، نيچه، هيدگر كافكا و كامو) موقعيت فرد را كه ذاتاً در جهان تنهاست، مورد بررسي قرار ميدهد. جهاني كه در بهترين حالت نسبت به علايق فرد بيتفاوت است. اما در گزارش سارتر از اين موقعيت، آنچه بيش از همه جلب نظر ميكند، برداشت خاص او ار آزادي انسان و تأكيد بر اين مفهوم است. اگزيستنسياليسم آتهايستي سارتر، ضدبورژوا، ضدسرمايهدار، ضدمذهب و ضدارتجاع و اخلاق سنتي است. درنيهليسم او نه ارزشي ثابت وجود دارد و نه حقيقتي ابدي. جهان ابزورد سارتر شامل؛ تهوع، تنهايي و سردرگمي و آوارهگي بشر است. اوبراي پيشبرد انساني اگزيستنسياليسم، وارد مبارزات سياسي و اجتمايي گرديد.
او اگزيستانسياليسم را اين گونه تعريف مي كند : «وجود انسان مقدم بر ماهيت اوست». از نظر سارتر انسان تنها صاحب اصالت وجود است . از«سارتر» سوال مىشود كه خير انسانيت در چيست؟ وي در پاسخ مىگويد: "آن،چيزى است كه انسان تشخيص مىدهد" او بر خلاف اشیاء انسانها را ظرفی خالی می پندترد که ماهیت درونی اش پس از پا به عرصه وجود گذاشتنش شکل می گیرد اما از یک درد فلسفی رنج می برد و آن چرایی وجودش است
وي مىگويد: ما طبيعتي ثابت نداريم كه همهي كارهاي ما را پيشاپيش تعيين كند (طبيعتي كه مثلاً يك صخره، يك درخت يا يك سگ دارد.) از طرف ديگر ما براي هدف مشخصي ساخته نشدهايم و به اين جهان نيامدهايم تا صرفاً به وظايفي كه برايمان تعيين شدهاند عمل كنيم، ما با ابزاري كه آدمي براي اهداف مشخصي ميسازد، قابل مقايسه نيسيتم. ما خودمان بايد انتخاب كنيم كه چه كار بكنيم، به چه ارزشهايي ايمان آوريم، در زندگيمان چه شيوهاي آغاز كنيم و چه آرمانهايي را دنبال نماييم. در جهان معاصر انتخابهاي ما به راهنماي، حمايت و تضمينهاي آيينهاي ديني و متافيزيكي وابسته نيست. شايد من بخواهم از آموزههاي ده فرمان پيروي كنم. اما در همان حال ميتوانم تصميم بگيرم كه نسبت به اين فرامين چه ديدگاهي داشته باشيم، آنها را واقعيتي اخلاقي بدانم يا حقايق ديني. ممكن است من به يك نهضت سياسي بپيوندم و براي عدالت اجتماعي مبارزه كنم. اما هيچ گاه نميتوانم به طور كامل ثابت كنم كه عقيدهي من از ديگر عقايد بهتر است و آرماني كه من اتخاذ كردهام حتماً در دراز مدت پيروز خواهد شد. بنابراين وقتي سارتر ادعا ميكند كه ما اساساً آزاد هستيم – آزاديم تا هر لحظه از آنچه در گذشته بوديم و از آنچه ديگران از ما توقع دارند، رها شويم – اين آزادي را مسؤوليتي سنگين به دوش آدمي ميداند. به بيان او ما ((محكوم به آزادي)) هستيم. ما ((با اضطراب، تنهايي و نااميدي)) دست به انتخاب ميزنيم.
روزي كه كميته توزيع نوبل درسال 1964 سارتر را برنده نوبل ادبيات اعلان نمود، او آنرا رد كرد و تحويل نگرفت و گفت كه نميخواهد از اينطريق تبديل به مؤسسه يا سازماني نيمه رسمي شود. ازجمله ديگر كفرهاي ادبي سارتر اين بود كه ميگفت: " ترس، احساس گناه و وجدان ناراحت بندگان، عطرهايي معطر براي دماغ خدايان قدرت طلب هستند. زماني خدايان و شاهان و اربابان ميتوانند برمردم حكمراني كنند كه آنها به حقوق و آزادي خود آشنا نباشند و اگر روزي روزگاري، آزادي بخشي ازشخصيت، روح و جان انسان شود، ديگر خدايان و ساير شارلاطانهاي تاريخ قادر به كاري نيستند. "
....
هر چه بنویسم کم است ... امروز برايم عجيب نبود وقتی که در راديو شنيدم که بازدید از غرفه ای که به این مناسبت در پاريس برايش باز کرده بودند بسيار ناچيز بود. ... به همان دليل هميشگي. عجيب خسته ام امروز. شايد براي همين.
No comments:
Post a Comment