Saturday, December 24, 2005

يادداشت اول: زنهاي لندني خوشپوش و خوش استايل و خوشگلند و موهايي زيبا با تنوعي قابل ستايش در مدل و رنگ دارند-در مقايسه با تورنتوي هاليوود زده با آن دخترها و پسرهاي يونيفرمش-. در طول دو روز حتي يک دختر يا زن جوان نديدم که چشمم را نگرفته باشد.

يادداشت دوم: سوار قطار مي شوم. آسمان تيره و خاکستري است. از قطار پياده مي شوم و در بندري در درياي شمال سوار کشتي مي شوم. آسمان خاکستري است. در هلند در قطار مي نشينم. با خودم فکر مي کنم : آسمان اروپاي خاکستري. نديده بودمت.

يادداشت سوم: همه ي شهرهاي دنيا مانند هم هستند. از من بپذير.با همان اشکال احمقانه ي خيابانها و مراکز خريد و همان آدمها. تنها نامها هستند که فرق مي کنند. تهران ... تورنتو ... لندن.
ديگر هرگز براي ديدن شهري به سفر نخواهم رفت. در حسي که مرا به فرار مي خواند بيشتر گم مي شوم. من از ماشينها و تعجيل آدمها و شلوغي فروشگاه هاي نوراني و پر زرق و برق مي ترسم. و اين هراس در من مي نشيند که نکند جهان تماما به همين شکل باشد. به همين شکل تکراري و مزخزف.
در خيايانهاي شهر باز با حسي درد آلود دريافتم که دلم برايت تنگ شده است جانم. به همين زودي.

*****
ادامه دارد گمانم

No comments: