Friday, February 3, 2006

يادداشت اول: من هنوز خوابت را مي بينم. هنوز در خواب رنجت مي دهم و هنوز در خواب رنجم مي دهي. پاره اي از من شده اي. از هستي من. از بودن من. گذشته ام.
هنوز درخواب آنقدر احساساتي مي شوم که گريه مي کنم. فکر مي کنم:‌« از هر انچه که دوست دارم دور افتاده ام». در خواب نگاهت همانطور سنگين و دور است. من دچار حسي فاجعه آميز ي شوم. بيدار مي شوم و از آرامش حاکم بر زندگي ام يکه مي خورم. باور مي کني؟ بيدار که مي شوم باز به پشت مي خوابم و پتو را بر سرم مي کشم و چشمانم را مي بندم. فکر مي کنم: «يک کم ديگر!» مي خواهم ببينمت. مي خواهم که بخواهمت.
حالا در بيداري فکر مي کنم و جاي چيزها را پيدا نمي کنم. جاي خودم را. جاي تو را. دوستت اما ... دارم. هميشه.
اينبار به خودت هم خواهم گفت. آماده باش.

يادداشت دوم: سعي مي کنم چيزها را بپذيرم همانطور که هستند. آدمها را ... شهرها را ... و روزها را. آسان نيست. باور کن.
شايد به طول يک زندگي زمان لازم است تا جاي خودم را پيدا کنم. جايي را که احساس مي کنم بايد باشم ... و - الان گمانم که- هستم. شايد ... اما چندين زندگي لازم است تا بپذيرم و دوست بدارم و مدارا کنم. که نگاه کنم بي آنکه آلوده شوم. تا خودم باشم. جدا از همه. از همهمه.

يادداشت سوم: وقتي هستي دوستت دارم. وقتي نيستي خوشحالم. خوشحالم که با خودم هستم ... و خوشحالم که خواهي آمد. امروز که اينطوريست. فردا اما؟ ... صبر مي کنيم تا بيايد. پيش پيش عاشقي کردن را مي خواهم. پيش پيش دلنگراني را ... نه. Deal؟

No comments: