Wednesday, February 8, 2006

دنياي کوچک و عجيبي است دنياي من. اين اواخر يک بچه گربه ي سياه و شيطان و کوچولو و خيلي بدذات هم به آن اضافه شده است که به شبهايش رنگي بالاتر از سياهي داده است. قسمت بزرگي از دنياي کوچک من را خاطره ي خيابانهاي تهران پر مي کند و ياد تو ... تصوير محو يک شام دست جمعي در افطار ماه رمضان سالي دور در غذاکده ي سنتي خيابان آبان ... خواندن شعر «عاشقي محنت بسيار کشيد»ِ هنگامه اخوان در کوره راه هاي مراتع شمالي قزوين ... و خاطره ي نگاهت.

من در دنياي کوچکم روي مبل سرخ رنگ اتاق به پشت مي خوابم ... همانند همه ي سالهاي پيش ... و بي آنکه به تصاوير پررنگ و بي معنايي که بر صفحه ي تلويزيون -که هميشه روشن است- نگاه کنم بدون صدا به صداهايي پاسخ مي دهم که تنها خودم مي شنوم. مي داني ... من هنوز هر لباس نو را در آينه بر تنم به تو نشان مي دهم و توضيح مي دهم: «آخر در سايز من فقط همين رنگ را داشت!». شايد مي توانست احمقانه باشد يا ترحم انگيز ... شايد براي سالهاي سال بود ... هم احمقانه و هم ترحم انگيز. اما مدتهاست که ديگر من همه ي اينها را پذيرفته ام ... همه چيز را ... و اين ديگر جزو بودني هاي زندگي ام شده است. تو ... و اين مکالمات خاموش ... نگاهت که گاه خشمگين است و گاه آزرده .... و بوسه اي که بر سر انگشتانت مي زنم. خاموش.
ما با هم زندگي مي کنيم ... علي رغم من. علي رغم تو.

اين نوشته را براي اين شروع نکردم که از تو بگويم - جز تو اما مگر چيزي هم براي گفتن هست ...
باز هم خسته و دلگير بودم از آنچه که در جهان بيرون مي رود. از تحقيري که از اينسوي جهان نسبت به مردم مسلمان مي بينم ... و از خشم و آزردگي اي که از سوي ديگر برميخيزد ... از مردمي محروم با مقدساتي آسيب پذير و باورهايي بسته. به همکارم مي گويم که بمب گذاري در لندن و اسپانيا هر دو در تشديد نفرتي که دستهايي با مهارت در حال کاشتنشان هستند نسبت به اعراب و مسلمين -نفرتي که اربابان زر و رور و تزوير از آن بهره مي برند و محرومين هر دو طرف جانشان و خان و مانشان را در تندباد ان از دست مي دهند- آنقدر کارا نبودند که اين کاريکاتورها. حالا -با برانگيختن بديهي خشم مسلمانان- ضديت با مسلمين و اعراب که در قرن بيست و يکم دستاويز امريکايي ها شده است براي جنگ افروزي و سرکوب ... به سادگي به اروپا هم شيوع پيدا مي کند. به اروپا که در جنگ هاي اخير هم پيمان امريکا و انگليس نبوده است در جنگ هاي صليبي خاور ميانه ... و ...

من هميشه تو را و مقدساتت را دست مي انداختم. تو سرخ مي شدي و خشمگين اما خويشتنداري مي کردي. من فکر مي کردم حرفهاي بامزه اي مي زنم. فکر مي کردم که با بازي کردن با حريم هاي مقدس باورهاي تو يکجورهايي تو را ورزش مي دهم‌: «حالا خودت را بيشتر بِکِش ... آهان ... ديدي چقدر مي تواني انعظاف داشته باشي!»
ديروز اين کاريکاتورها را ديدم ... به نظر من مزخرفاتي توهين اميزند فاقد حس هنري و حتي انتقادي ... من اما اگر به جاي اين قوم بودم در جواب اينها خاموش مي ماندم.... اما خُب ... نيستم . نه. اين من نيستم که مود توهين قرار مي گيرم.
با همه ي اينها به سختي رنج مي برم. از يکپارچي متعصيانه ي اديان و بي ظرفيتي شان در پذيرش و مدارا و از بهره برداري غرب از اين همه. از جدايي آدمها به خاطر باورهايشان. يک قرن جنگ سرد بر عليه سرخ ... يک قرن جنگ گرم بر عليه سياه ... حالا بگرد تا بگرديم.

مي بيني. دنياي کوچک من هر سال-نه. هر لحظه- کوچک و کوچکتر مي شود. درست مثل روز که به سمت غروب مي رود و تاريکي که آهسته آهسته مي آيد و تو را در بر مي گيرد.
در اين شهر که به کوچکي اتاق من است هر روز بيشتر تنها مي شوم. در دنيايي از سر و صدا و هياهو ... از همهمه ي خواستن و داشتن و گرفتن. يادت که نرفته است ... من در غرب زندگي مي کنم. دنياي نقش ها ورنگ هاي مصنوعي. دنياي آزادي انتخاب که در آن آدمهايش "انتخاب مي کنند" که در معاملات ملکي کار کنند يا روشنفکر شوند. آگاهانه. دنياي آدمهايي که پيش از هر چيز خواستن را ياد گرفته اند. پر تلاشند براي به دست آوردن و هيچ چيزي مانعشان نيست. و من هميشه گيج مي شوم. و من هميشه با يک حالت کليشه اي مي گويم: «چقدر بي درد!» ... و من با خودم فکر مي کنم: «شفافيت گاهي نشانه ي کم عمقي است» و من پيچيدگي دردناک تو را به ياد مي آورم. فکر مي کنم: «درد انتخاب آدمها نيست ... ياهست يا نيست.» اينجا؟ .... نيست جانم. نيست.

من چيزي را مي خواهم که اينجا نيست و داشتني نيست و من اصلا نمي خواهم که به دستش آورم. من فقط مي خواهمش. مثل خواستن و داشتن رنگ زنده و گرم و شاد آفتاب روي تنم يا روي برگها گلدان هاي سبز بر روي قفسه ي چوبي اتاقم.
مي شود تا هست زير آن خوابيد و آنرا با همه ي گرمي اش حس کرد. بعد بايد اجازه داد تا برود ... خاموشي را و تيرگي را بايد پذيرفت ... و سردي را. تا باز که با همه ي گرمي و رنگارنگي دوست داشتني اش بيايد.
باز آمده است.

No comments: