يادداشت اول: امروز ۳۸ سالم تمام شد.
يادداشت دوم: مثل هميشه بين چيزهايي که مي خواهمشان سرگردانم.
چيزي هست ... چيزي بين فروماندن ... و فرو رفتن.
يادداشت سوم: من مي دانم که تو حق داري آنچه که مي خواهي باشي. آنچه که هستي. آنچه که مي خواهي باشي.
من مي بينم که آنچه که من هستم، من فکر مي کنم، آنچه که من را مي رساند به آن ساحل گمشده ي آرامش -به من، آنچنانکه هستم ... يا لااقل مي خواهم که باشم- چقدر از تو دور است. از تو و همه ي آنچه که هستي.
شبها بيدار مي مانم و خودم را خسته کرده مي کنم بين حقيقتهاي متضادي که همديگر را نفي نمي کنند اما بقاي يکي شان نتيجه ي عدم آن ديگري است.
حقيقت من. حقيقت تو.
يادداشت چهارم: فکر مي کنم مي توانم بروم.
No comments:
Post a Comment