خوب باز هم «کامپلیکیشن»
جواب آزامایش آمده است و خوب نیست.
همان که فکر کرده بودم خوب است!
حالا یک تست دیگر.
حالا یک ماه دیگر.
***
می پرسد: شناسنامه ات را گرفتی؟
آن «کار» را که باید می کردی، کردی؟
صدایم سخت می شود. سعی می کنم اما نمی توانم نرمش آن را نگه دارم: «نه! نمی خواهم! نخواهم کرد!»
گمانم این لحن حرف زدنم است ..، چیزی در مایه ی ده سال پیش که می ترساندش. جوابی نمی دهد. می داند که در این مواقع -در باره ی چیزهایی که اصول تفاوتهامان هستند- بحث بی فایده است.
***
امروز یک پیشنهاد جدی کار گرفتم در کلگری. در یک پروژه ی ساختمانی ۲ ییلیون دلاری. نمی توانم بروم. حالا که این وروجک دارد در شکمم بزرگ می شود -هرچند که در این لحظه ی مسخره هنوز نمی دانم که آیا می توام به این دنیا بیاورمش یا نه- نمی توانم از پدرش جدایش کنم. من که از صبح تا شب سر کار هستم و خواهم بود. وقتش را قرار است در خانه ی پدرش بگذراند. در آلبرتا چه می توانم بهش بدهم؟ یک سینگل مام (نیما رسول زاده یک چیزی میگفت تو مایه ی مامان تنهایی» و سالهای کودکی در مهدگودک و مونستاری اسکول!
یادم باشد که حتما برایت بگویم که در جامعه ی سرمایه داری، مهندس یکجور پروتالاریاست که حالا اگرحقوقش بد نیست اما از خودش آزادی ندارد. هفته ای ۶ روز کار ۱۰ ساعته. سندیکا و یونیون ندارد. هر چه هم در می آورد باید خرج هزینه های زندگی ای کند که در شبکه ی کار و خانواده و جامعه برایش تغریف می شود. هر روز هم یک رج به تارهای عنگبوتی زندگی اش اضافه می شود. هر روز.
همه ی فرهیختگان هم توی سرش می زنند که چرا چیزی نمی فهمد و برای سرمایه داری کار می کند و تحلیلهای غیر فلسفی می دهد. کورپوریشنهایی که برایشان کار میکتد دانشگاه و شبکه ی رادیو و تلویزیون و استودیوی فیلمسازی و خبرگزاری می سازند تا همان فرهیختگان امکان تحصیل پیدا کنند و در هزارتوی مسخره ی ماتریکس باور کنند که چیزی به نام دمکراسی وجود دارد و به خاظرش سر هم فریاد بکشند.
دمکراسی همجنان بیست سالگی هنوز برایم جوکی بیشتر نیست.
ما جهان سوم را از تسلط مذهب می ترسانیم و کورپوریشنها را -که سرمایه شان گرداننده ی چرخ دولتهای دمکراتیک و سکولار غربی است- تقدیس می کنیم که می روند تا نجاتشات دهند. کورپوریشن دوست داشتنی انترناسیونالیست ماتریالیست.
***
خدا پدر کسی که کلمه ی آلترناتیو را اختراع کرد بیامرزد. می گویم: «من به یچه م یک خانواده ی آلترناتیو می دهم. یک پدر. یک مادر. با روابطی که خیلی تعریف شده نیستند.» و مقایسه اش می کنم با فرزندان خانواده های گی ها. خوب الان بچه ها در خانواده هایی با دو مادر یا دو پدر بار می آیند. «واتز رانگ ویث دت؟»
اما نه ذهنم فکر می کنم که اگر این کلمه ی «آلترناتیو» نبود مجیور بودم بگویم: «یک خانواده ی دیس فانکشنال» لابد! و خانواده ی دیسفانکشنال بیشتر مرا یاد آدمهایی می اندازد که ازدواج می کنند و کانونی تشکیل می دهند و بعد هی بالای سر بچه یر سر هم داد می کشند و آن کس برنده می شود که حرفش را بهتر بتواند به کرسی ینشاند و بچه سالها بین اختلافات خانوادگی و طبقاتی و ایدئولوژیکی پدر و مادر زجر می کشد!
وای نه جانم! این چیزی نیست که انتظارت را می کشد.
***
امروز درست ۱۷ هفته ات است جان دلم. ۵ اونس وزنت و ۱۳ سانتی متر قد. جزغله! اگر فکر می کنی همه ی زندگی ام شده است نگرانی برای سلامتی تو در اشتباهی!
No comments:
Post a Comment