Monday, March 22, 2010



همیشه همینطور است ... تو دل دل می زنی و تردید می کنی و بیخوابی می کشی و ...
اما لحظه ای فرا می رسد که می دانی که چیزی برای همیشه تغییر کرده است ... و دیگر بازگشتی نیست.

من به آن سلام می کنم.

***

می دانم که بهار می اید ... باید آماده بود برای یک تابستان گرم و طولانی ... باید سبک بود.

کوله پشتی ام را باز میکنم ... و چیزهایی را که از گذشته درش مانده اند ... سبک، سنگین، عزیز یا چروک یا چرکتاب ... همه را بیرون می کشم.
چقدر تصویر ... چقدر .. چقدر ... و این هر یک را برای تمام مدت عمرشان- کوتاه یا بلند- با خود کشیده ام. تا اینجا که هستم.
همه را بیرون می کشم ... و روی زمین دورتادورم می چینم.
بیهوده است. و تنها من را تنها از رسیدن به انچه که هستم ... از سبکبالی کودکانه ای که پشت در ورجه ورجه می کند باز می دارد.

***

دورشان می ریزم. یک به یک. بی سایه ی دریغی.
با رگه ای نهفته از شادمانی ... مکمل بیرحمی معمولم در روابط انسانی.

***

چیزی اما برق برق می زند. در میان این همه خستگی ... این همه سنگینی ... این همه غبار.

دست دراز می کنم و تو را -عجیب نیست که تنها تو را- بیرون می کشم. در میان همه ی این خاطرات تیره و روشن، چهره های کمرنگ و بیرنگ یا محو شده یا براق یا غمگین و خشمگین و متوفع و عاصی یا عاشق و شیرین ... خاطره ی یک لحظه ی دلنشین، یا سردی یک نگاه. برق می اندازمت. و در کوله می گذارمت باز.
تو.
توشه ی راهم شده ای.

13 comments:

دارا said...

غوغا می نویسید
غوغا
گاه 2 / 3 بار میخونم تا معنی درونی کلمات و حس اونارو حس کنم
ممنون که اسکرول رو کوتاه کردین
باعث شده من مرتب بتونم به اینجا سر بزنم

راستی این مسنجر رو میشناسید؟
paltalk

دارا said...

دورشان می ریزم. یک به یک. بی سایه ی دریغی.
با رگه ای نهفته از شادمانی ... مکمل بیرحمی معمولم در روابط انسانی

این جمله ... !
نمیتونم مطابقتش بدم چرا؟.

Leilaye leili said...

جسی را که من از دور ریخت پاره پاره های خودم خودم دارم؟

دارا said...

تطابق حس دور ریختن داشته های زندگی و نه روزگار
با اون حس فوق العاده محترم و مواظبی که همیشه توی نوشته هاتون نسبت به گذشته میبینم.
ویا *مکمل بیرحمی معمولم در روابط انسانی* چون من شما رو اینگونه نشناختم از نوشته هاتون.

البته میدونم اشتباه هست اظهار نظر نسبت به حس یک نفر برای واکنشی به خود خودش

شاید چون نوستالژی برام ارزش خاصی داره اظهار نظر قبلی رو کردم
نمیدونم
یه دفعه حس کردم من هم دارم از گذشته های لیلای لیلی جدا میشم
منو ببخشین

Leilaye Leili said...

دارا جان

درخواست بخشش لازم نیست ... من امیدوارم که ظزفیت مکالمه و اختلاف عقیده بر سر مسايل را دارم ... حتی اگر جیزی مربوط به خود م باشد ...

درست گفته ای اینجا را که: با اون حس فوق العاده محترم و مواظبی که همیشه توی نوشته هاتون نسبت به گذشته میبینم ...

من حداقل در اصول خیلی معتقدم که هر آنچه که گذشته است پاره ای از ماست ... بخشی از انچه که هستیم ... و بخشی از آنچه که دیگران که آنرا با ما شریک می شوند هستند ... و باید خیلی مراقب آن بود ...

اما در روابط حال، در روابط امروز من ادم بسیار بسیار صریح، تا حد خارج از ظرافت صادق ... و بسیار بیرحم هستم .... نسبت به خودم ... و نسبت به آن که دوستش دارم ... و این همیشه هم هم خوب تحمل نمی شود ...

دوست سالهای دورم همیشه می گفت ( و هنوز می گوید) که: هر که در این بزم مقربتر است جام بلا بیشترش می دهند.

شاید یک دلیل اینکه من با گذشته صلح می کنم اینست که از ان فاصله می گیرم ... یا شاید وقتی که ... یا اگر که از ان فاصله بگیرم ... خودم را ببخشم ... و هر انچه را که رفته است ... انگاه به صلح می رسم ...

نمی دانم. کمی پیچیده است.

Leilaye Leili said...

دارا جان ... کمی باید ادامه بدهم ...

یک چیزی در خصوص انچه که گذشته است برای من وجود دارد ...
من فکر می کنم هر انچه که گذشته است ... ان پاره ای که در من است ... از ان من است ... من می توانم دوستش بدارم ... دوستش بگیرم ... یا نه ... حضورش را ... اثرش را در خودم دوست نداشته باشم و سعی کنم از ان دوری جویم ... می توانم خودم را به خاطر ان دوست نداشته باشم ... یا حتی نبخشم (برای مدتی) ... نه با دشمنی ... و نه با خشونت ... نه با بی احترامی ... و نه با نفی .. البته. (و البته این همه ارامش را از من می گیرند ... وقتی که اتفاق می افتند.)

اما از انجا که به این باور دارم که هر چچیزی بر اساس یک دلیلی اتفاق می افند ... و اینکه ما همه همیشه همه ی تلاشمان را می کنیم برای بهترین نتیجه ... و اگر درست نمی شود نه از بدی ما که از ضعف ما و یا از کوچکی ماست ... خودم را و همه ی چیزهای دیگر را می بخشم ... و از ان فاصله می گیرم ... ... با همه چیز به صلح می رسم. و با خودم.

این تنها زمان لازم دارم.

لیلای لیلی

خاموش said...

...
چه خوب نوشته ای
سال تازه را برایت سال شادی، سلامت و آزادی می خواهم! ان شاالله
...

دارا said...

:)
چقدر باید مواظبتون باشن انهایی که مقرب شدن و از وسط دست و بالتون دور بشن تا خدا نکرده ...

به هر حال ستودنی و نادر است این بی رودربایستی با خود
و چقدر هم باید سخت باشه این عمل پولاریزاسیون
که انتخاب کنیم چی بمونه و چی بره

در واقع من اما قادر نیستم به این کار و همش در دست و بالم یادهایی وجود دارند که همش میگم ایکاش نداشتند
ممنون که برای روشن شدنم وقت گذاشتین

میخونمتون

Anonymous said...

Thanks for info, I am always looking for something interesting on the Internet, i want to send
photos for your blog

Leilaye Leili said...

هاها ... مقربین (!!) می دانند که باید چه کنند ... و همین است که مقربند.

متاسفانه مقربین همه همه جا حستند جز تورنتو ...
در تورنتو دوستی های جمعی خوبی دارم (جمع هایی که البته هر دو سال یکبار کلا ادمهایش عوض می شوند) که حول فهالیتهای گروهی گرد هم جمع می شوند مثل پیادهروی و گروه فیلم و ... و با هوض شدن شرایط ادمها از هم می پاشد
... اما دوست نزدیکی ندارم ...


لیلای لیلی

Leilaye Leili said...

Dear Anonymous

Please send me any picture u like ,,, I normally search the net to find something close to the feeling of what I post ...

LL

Leilaye Leili said...

Dear Anonymous

Please send me any picture u like ,,, I normally search the net to find something close to the feeling of what I post ...

LL

دارا said...

dear Leilaye leili

a lot of hackers in Net trying to get access to somebody's passwords and regarding this aim the best way is to giving him-her a file included with Trojan.
please kindly consider the subject and then take photos from ''Anonymous''