Friday, October 29, 2010

به تکرار خواب می بینیم که حامله ام ... و درست موقع زایمان است اما هر کاری می کنم بچه به دنیا نمی اید ... یا به بیمارستان نمی رسم ... یا در یک راه پله ی طولانی گیر کرده ام که به پایان نمی رسد ... یا در اتاق زایمان روی تختی خوابیده ام و هر چه زور می زنم بچه به دنیا نمی اید ... یک چیزی هربار درست نیست ... و من از حسرت و هراس اینکه بچه ام دارد در دلم می میرد در تاب و تبی غیر قابل تحملم ... و بچه باز به دنیا نمی آید ... شب تمام نمی شود. و من با بچه حرف می زنم و از او می خواهم که صبر کند. به پدرش می گویم: بچه ام دارد در دلم می میرد.

از خوب بلند می شوم. روی تخت کنارم خوابیده است. سرتا پایش را غرق بوسه می کنم. سرتا پایش را مشت و مال می دهم ... و او در خواب کشاله می رود و پهن می شود و نرم می شود.

فکر می کنم شاید این خواب نه برای یاشار یوسف، که برای کودکی است که من به دنیا نمی آورمش.

***

می گویند زنی که خواب می بیند حامله است اندوهی بزرگ با خود دارد. باری که باید زمین بگذارد و نمی نگذارد ... که نمی تواند.
می دانم که غمگینم ... خصوصا این روزها.

5 comments:

Anonymous said...

سلام میگویند کسی که خواب حامله بودن ببیند کارهای نیمه انجام شده دارد :-)

Anonymous said...

Leila jan,

Shayad har tasmimi ast be anjame kari ke tahavaol dar pey dare va to oon ro be tavigh mindazi, har che hast to az on khabar dari. Baraye man in khab hamishe ye payam avare jeddy boode va doroste in khab baraye Yusufet nist.

Leilaye Leili said...

حتما همینطور است ...
شاید این است که من هرگز این شهر را دوست نداشته ام ... و همیشه در فکر رقتنم ... و همیشه مانده ام ...
حالا شاید دیگر به بازگشت نمی اندیشم ... اما به رفتم همیشه.
و این سنگین ترین باری است که تا به حال کشیده ام ...

ممنون

Anonymous said...

Leila jan, baraye hameye ma mohajera in ghese hamishegi, vali omidvaram ke roohet va oonche ke dar tangna mizaradesh ro dar yabi.

navid said...

الان چهر ماه بعد هست كه من دارم اين پست رو ميخونم، اميدوارم بهتر شده باشي