Wednesday, November 3, 2010



ویسلاوا شیمبورسکا
نرجمه: لیلای لیلی

در هردر هر حال
می توانست اتفاق بیافتد
بایست اتفاق می افتاد
زودتر اتفاق افتاد. دیرتر
نزدیکتر. دورتر
اتفاق افتاد. اما نه برای تو
تو زنده ماندی از آنرو که اولین نفر بودی
تو زنده ماندی از آنرو که آخرین نفر بودی
از آنرو که تنها. از آنرو که با دیگران
از آنرو که در سمت چپ. از آنرو که در سمت راست
از آنرو که باران می آمد. از آنرو که آفتابی بود
از آنرو که سایه ای افتاد.
بخت یاری کرد که در جنگلی بودی
بخت یاری کرد که درختی آن اطراف نبود
بخت یاری کرد که یک خط آهن، یک قلاب، یک تیر، یک ترمز
یک قاب، یک پیچ جاده، یک اینچ، یک لحظه
بخت یاری کرد و رشته ی کاهی روی آب بود
چه خوب، بدینسان، علی رغم، و هنوز
چه اتفاقی می افتاد اگر یک دست، یک پا،
یک پله، ذره ای آنطرفتر؟
پس سرانجام تو اینجایی؟ یکراست از آن لحظه که همچنان معلق است؟
شبکه ی تور محکم بود، اما تو؟ از میان تور؟
من نمی توانم متحیر نباشم، نمی توانم به قدر لازم ساکت باشم
گوش کن،
با چه سرعتی قلبت در من می تپد.

4 comments:

مریم فرزانه said...

باز هم از شیمبورسکا ترجمه می کنی؟
ترجمه کن لطفا
منتظرم

Leilaye Leili said...

I will, let me find some

Leilaye Leili said...

dear مریم فرزانه

I just posted a new one

مریم فرزانه said...

زيادِ زيادِ ممنون