Saturday, November 20, 2010



سکمت، الهه ی جنگ با سری به شکل شیر
مارگرت اتوود
ترجمه: لیلای لیلی

او از آن دسته مردانی بود
که آزارشان به مگسی نمی رسد.
حالا مگسهای زیادی زنده اند
و او نیست.
او اما دنباله روی من نبود.
او انبار غله را ترجیح می داد، من جنگ را
خروش من معنای کشتار داشت.
حالا اما ما اینجا در کنار همیم
در یک موزه.
با این همه اما، این ان چیزی نیست که من میبینم، به تناوب
گله های کودکان با نگاه های خیره شان
-در حال یادگیری درسی از معدوم شدن فرهنگها
به تکرار، و بدینگونه شکوه جهان می گذرد
و از این چیزها.

من معبدی را که در آن متولد شدم می بینم
یا انکه ساخته شد، و من در آن صاحب قدرت بودم.
من صحرا را در فراسوی آن می بینم،
آنجا که قبور داغ مخروطی،
که صادقانه بگویم، از دور به کلاه های احمقان می مانند،
شیرین کاری های مرا پنهان می کنند، خون خشک شده
و استخوانها، قایقهای چوبین
که در آنها مردگان تا بی نهایت در سفرند
در مسیرهای بی پایان

چه انتظاری از خدایان داشتی
با ان کله های حیوان گونه شان؟
هر چند که خوب که فکر کنی
آنها که دیرتر ساخته شدند، آنها که سراپا انسان بودند هم
چندان تحفه ای نبودند.
مرا مرحمت کن و مرا ثروت ده
دشمنانم را از میان بردار.
اوه بله: مرا از مرگ نجات ده.
در ازایش به ما خون داده می شد
و نان، و گل و دعا
و بوسه ها.

شاید چیزی در این میان نهفته است
که من نفهمیدم. ولی اگر آن عشقی که تو به دنبال آن هستی
فارغ از خودخواهی ست،
دست به دامن الهه ی درستی نشده ای.

من فقط همانجا که مرا گذاشته اند می نشینم،
ترکیبی از سنگ و افکار ملتمسانه:
که آن خداوند که برای تفریح می کشد
خودش شفا خواهد داد،
که در تب و تاب کابوسهایت
در انتها، یک شیر مهربان
با مرهمی در دهان
و نرمی تن یک زن خواهد آمد،
و تب را از روی تنت می لیسد،
و روحت را برمی گیرد، به نرمی از پس گردنت
و در آغوش خود به دامن تاریکی، و به بهشت می برد.



1 comment:

Anonymous said...

سلام صبح به خیر ایول خیلی قشنگ بود کار ترجمه ات بی نظیر
کد