Wednesday, January 12, 2011

تمرین نوشتن ماجراهای عاشقانه
"جدایی" ۵


تو فکر می کنی: "خوب است با آنها بمانم که با من می مانند. که من را همانطور که هستم دوست می گیرند،‌دوست می دارند. وآنها که در ازای آنچه می دهم چیزی دارند که به من باز پس دهند."
تو هنوز هیچ نمی دانی از دل بستن به دیگری و با او ماندن، بی هیچ قید و شرط. به ماندن با انکه دوستش داری، تا آنجا که از تو سیر شود. تا آنجا که تو را زیر پا له کند ... و مانند تکه پارچه ای مستعمل و چرکین به دور اندازد.
تو از عشق می دانی، شاید ...از عاشقی، اما نمی دانی.

حالا تو در امن خانه ات می نشینی و از آسیب های نخورده خوشحالی -و از باز پس گرفتن خودن به وقتش- ... و از اینکه دیگری را از معجزه ی حضورت محروم کرده ای حسی از شعفی پنهانی را در خود تجربه می کنی.

تو رابرای این همه نساخته اند جان من. عروسکهایت را بردار و با آنها خیمه شب بازی های هر روزه ات را بازی کن که در آن عاشقان سینه چاک گریبانهای ساختگی خود را می درند و بر مزار معشوق های دروغین گریه سر می دهند.

من اما تو را همینطور که هستی دوست می دارم ... دوست می گیرم. عشق من. بی آنکه حتی بدانی.

2 comments:

مهتا said...

سلام لیلی جان
چقدر این پستت ملموس بود.. شاید بخاطر این که این قدر اتفاق افتاده که دهها بار در باره اش فیلم شاختن..
عاشقی کردن واقعا سخته ... ولی رها شدن سخت تره.. من یه بار له شدم ولی نتونستم رها بشم.. تا حالا هرچی ام سعی کردم بی نتیحه بوده..

خیلی ازآدمها از این دستمال شدن خاطره دارن.. از دور انداخته شدن که فکر می کنم عمیق ترین زخم روح یه ادم میتونه باشه.. در عوض آدمهایی که در عاشقی رها شده باشن خیلی تعدادشون کم هست
این توشته ات که خوندم نا خودآگاه یاد ترانه if you go away افتادم..
تام جونز یه جوری سوزناک می خونه..

Anonymous said...

سلام دوست قدیمی
عشق احساس خوش آیندی از تفسیر ارتباط تو با چیز دیگر است
پس نگاهی کن به حالتهای آینده این ارتباط

1-نه تو تغییر کنی نه آن (مرگ)
2-یکی از شما تغییر کند =>ارتباط تغییر می کند ، پس تفسیر قبلی را ندارد => عشق نیست
3-هر دو تغییر کنید به یک میزان ودر یک جهت وبه یک کیفیت ( میزان احتمال، نزدیک به صفر)
4-هر دو تغییر کنید ، نابرابر => ارتباط تغییر می کند ، پس تفسیر قبلی را ندارد => عشق نیست

نتیجه میگیرم اگر او برای همیشه عشق تو است پس اوی واقعی نیست ، اوی آشیان کرده در ذهن توست تو تعییر می کنی و او را در ذهن خود متناسب با تغییرت تغییر میدهی

اما من خوشحالم چون اگر امروز عشق دیروز را ندارم پس تغییر کردم پس زنده ام پس معشوقی دیگر می توانم پیدا کنم پس دوباره عاشق می شوم وای چقدر خوب


اگر می خواهی نگهم داری دوست من از دستم می دهی( شاملوی عزیز)