کی می شود گفت که پسرک دیگر بزرگ شده است ... نمی دانم ... یکجوری در همه ی این سه سال و نیم هنوز همان جوجه ی کوچکی است که در اتاق زایمان روی سینه ام گذاشتند ... با موهایی پرپشت و غرق به خون ... و چشمهای باز و هوشیار.
کارمان به همین زودی برعکس شده است.
در چند هفته ی گذشته چند باری گفته است: Mommy You are too Loud!
و من مجبورشده ام سشوار را خاموش کنم یا در را ببندم.
امروز صبح جلوی آینه ی دستشویی موهایم را خشک می کنم. دارد با قطارهایش بازی می کند ... می اید ... بدنش را حايل می کتد و خیلی جدی و بدون حرف مرا به نرمی کمی عقب می زند ... صندلی -ای که برای خودش انجا می گذاریم تا دستهایش را بشوید- را از جلوی در کنار می گذارد. بی حرف. در را می بندد. و می رود. من می مانم متحیر ... با سشوار روشن... ودرِ بسته!
بزرگ شده است جان دلکم.
1 comment:
ای جانم خوب مامی تو لود نباش دیگه. اما حالا برعکس بودن را باز میشه تاب آورد روزهایی هست که معلق هم خواهی ماند.امان از این موجودات همیشه خواستنی
Post a Comment