این همه عاشقان دردمند را که می بینم ... این لیلا م ... و آن مریم پ .. و مشابهات ... این ۱۵ سال دوری از تو و ایران و این آرام گرفتن یکدفعه معنا پیدا میکند ...
موهایم در جنگ با آسیاب بادی دوری تو سفید شدند ... روسینانت الان اینجا خوابیده ... اسیاب هم شکست خورده ..
. ***
پانویس: یا نخورده؟
6 comments:
"انگشتت را
هرجای نقشه خواستی بگذار
فرقی نمی کند
تنهایی من
عمیق ترین جای جهان است
و اشارۀ هیچ انگشتی
به عمق فاجعه پی نخواهد برد."
لیلا کردبچه
خیلی خوشگله سایه جان
اما من مخالفم ... یعنی موافقم که نقشه تاثیری در فاجعه ندارد ... اما زمان دارد ... یعنی باید داشته باشد
من نتوانستم در شهری که با معشوق بودم بمانم ... بی انکه ببینمش ... دلیل ترک شهری که دوست می داشتم جستجوی خوشبختی و یا فراموشی نبود
کار سختی هم بود
سختتر هم شد
اما بودن در هوای ان شهر ... در ک.چه هایی که هر روز یکمان بی دیگری از ان گذر می گرد از من بر نیامد
هجرت ... مهاجرت ... اجازه داد تا زخم از خونریزی بیفتد
زخم بوده است ... دردش بوده است ... جایش هست
اما خونریزان نیست
ماندن و گذشتن از همان راه ها و کوچه ها و تنفس همان هوا حکایت همان " هرگز کسی این گونه فجیع به کشتن خویش برنخاست" است
و آدم اصلا انگار هزار هزار جان دارد که نمی میرد؛تمام نمی شود.زخم های نوی خون ریزی که روی کهنه ها آمده اند امان آدم را می برد,اما باز زنده است ...
می دانیم و می بینیم لیلا جان که رفتن سخت است و این گونه خونریزان ماندن سخت ترین ...
قرار این بوده است؟ نمی دانم ...
ای جان من
سایه جان ..
این شعر را در فیسبوک دیدم وباز یاد تو و مریم -و البته خودم-افتادم
تو مالک شهر باشی
و من
فاتح خیابانهایش
باز هم نصیبم از تو
خیابانی ست که
... مرا به بن بست می رساند.
:*
Post a Comment