نمي دانم چه بايد به بگويم.
فقط مي دانم جوابي در ذهنش براي سوال دارد و خوداگاهانه يا ناخوداگاهانه همان را مي خواهد بشنود ... با ديگري كه در گفتگوست.
ان ظرافت ذهن سي سالگي را كه بتوانم بفهممش ندارم و ان جسارت بيست سالگي را كه هر چه را دلم مي خواهد بگويم بي توجه انتظاراتي كه از من مي رود و رنجي كه مي دانم مسببش هستم
درها و پنجره ها را بسته ام و در گوشه اي مچاله و بي حركت نشسته ام كه بگذرد. دردش اما با من مي ماند. بي انكه بداند. بي انكه هرگز بداند.
No comments:
Post a Comment