ظهر رفتم پیاده روی حوالی پروژه
... گذارم افتاد به سنت لورنت مارکت عزیز تورنتو ... میوه و سبزی و پنیر و
گوشت ... گوشت ... گوشت ... بوی گوشت خوک نمکزده اینقدر اذیت نکرد که دیدن
این خرچنگاه با چنگالهای بسته ... زیاد یاد روی هم انباشته در محفظه ای
کوچک ... با ان چشمهاشان که تا بهشان نگاه می کنی بیهوده سعی می کنند عقب
بروند.
آمدم بیرون.
3 comments:
پست های شما باعث شد من خوردن گوشت رو کنار بگذارم، چیزی که هیچ وقت بهش توجه نمیکردم، ممنون.
خود من هم با رو بر نگرداندن از صفحات مربوط به بیرحمی به حیوانات متوجه شدم
هر روز تقریبا یک مطلب هست که بخوانم و انقدر غمیگین می شوم ...
مثلا این موضوع رفتار با مرغها
با جوجه های
http://www.facebook.com/photo.php?fbid=370758716374558&set=a.214095952040836.46578.206050182845413&type=1&theater
دوینه می کند ادم را
دامداری و مرغداری صنعتی را باید متوقف کرد
Post a Comment