Saturday, September 28, 2013

وارد اتاق می شوم که کافی بردارم ... یکی از پیمانکارها در ادامه ی یک مکالمه دارد می گوید:
"نه نه ... مامانم فکر می کند من خیلی آدم خوبی هستم "
من همانطور که از قهوه-چوش قهوه ام را در فنجان بلندی می ریزم .. بی اینکه بخشی از جلسه باشم بلند می گویم:
"شرط می بندم مامان جرج بوش هم فکر می کند پسرش ادم خوبی است"
چشمکی به طرف می زنم .. می خندیم ... و می آیم بیرون ... حالا نشسته ام و قهوه و شکلانم را می خورم.

No comments: