Tuesday, July 17, 2007

باید برنامه هایم را برای ۱۹ آگوست مرتب کنم.


George Bush is coming to Canada


Demonstrate in Ottawa on August 19 US
Stop the WAR! Stop the SPP!


George Bush will join Prime Minister Stephen Harper and Mexican president Felipe Caldéron for a summit of the Security and Prosperity Partnership (SPP) in Montebello, Quebec this August. A mass demonstration will take place in Ottawa on Sunday, August 19. Other actions are planned for August 20 and 21.


The Toronto Coalition to Stop the War is organizing buses to and from Ottawa for the mass demonstration on August 19. Depending on demand, additional buses may be booked for actions from August 19 to 21.


To book a seat on the bus, please e-mail your name, phone number and e-mail address to: bushbus2007@gmail.com



Peace Reel Film Festival

Sunday, July 22 at 8:00 pm: The Prisoner, or How I Planned to Kill Tony Blair
A fundraising evening for the Toronto Coalition to Stop the War
Also screening: Reel Bad Arabs and Where Is Iraq?

Sunday, July 29 at 8:00 pm: The Battle Of Algiers
The classic black-and-white film by Gillo Pontecorvo
Also screening: Juggling In Mosul and Career Opportunity

****

If you missed the Peace Reel premier of Occupation 101, CAIA is screening Occuaption 101 at the Brunswick Theatre, July 27, 28 and 29. Buy tickets online at: http://www.brunswicktheatre.com/node/245

The Peace Reel Film Festival is organized by Artists Against War and is co-sponsored by CitizenSHIFT,NOW Magazine and the Toronto Coalition to Stop the War.



Friday, July 6, 2007



نگاه کن


خنده دار است اما این شعر ... این ترانه ... تا همیشه برای من تنها یادآور صدای آهنگین تو ... یادآور عشق من به دختری است جوان ...
دختری که از همه چیز می ترسید.و بیش از همه چیز از خودش... از تنها ماندن با خودش. از وانهادگی.
با آن حس در هم شکستگی مجاهدی تواب ... که نه اوین را دیده بود و نه لاجوردی را ... زندانش همه ی وسعت آن شهر بود -که دوستش می دارم- و جلادش خودش بود.

این اصل آنچه بود که من در جوانی -آنوقتها که کله ام پر از باد بود و با همه چیز سر ناسازگاری داشتم- «قبیله» و کمی بعد تر «گله» اش می نامیدم: "می ترساندت. تو را زندانبان خودت می کند. کله ات را پر می کند پر از «چگونه باید بودن"» ...
و اینهمه چه حسی از تحقیر و تنهایی را در من بارور می کرد.
و من همیشه چقدر خسته بودم.

امروز ... اینجا ... بیرون از هر حجمی ... هز شکلی .. هر چیزی هستم که مرا از تنهایی با خودم و آنچه هستم و آنچه می توانم باشم می توانست جدا کند ... جامعه ... خانواده ... روابط اجتماعی ... خوبها و بدها و پسندیدنی ها و پسندیدنی تر ها ... شایستگی ها ... و به مجموعه ی عواملی می اندیشم که می توانستند مرا تا آن اندازه خشمگین کنند ... و دلتنگ.

هه! حالا اما گله ها و قبیله ها را حتی دوست هم دارم. هستند و باید باشند گمانم.

***

این ترانه را امروز به یاد سالهای دور دانشگاه گوش کردم...
آن راه طولانی بین دانشکده ی عمران و تریا ... که به محوطه ای پر از قاصدکی های وحشی می رسید ...
و تنهایی ما میان گروه دوستانمان ...
و تنهایی مان با هم.

***

حالا من هستم ... و (لابد!) تو هستی ... همانجایی هستیم که می توانستیم باشیم. ارام.
هستیم. هستیم.... بی هیچ بستگی ... یا پرتو پریده رنگی از اشنایی ... دور ...
نه.
رها.

غریب است زندگی.
برای همین است که دوستش دارم.
همچنان که این ترانه را.

****

راستی! این تقدیم به   دلقک  که عاشق شنیدن شعرهای فروغ است با صدای فریدون فرخزاد و اشعار مولوی با صدای داریوش ... یا این یکی ...   


Wednesday, July 4, 2007

این هم سفر ژوئیه ی امسال.
با بچه ها قرا گذاشتیم یک سفر نسبتا آسان برویم ... نسبتا ...
یک تاکسیِ آبی گرفتیم و رفتیم در بازوی شرقی دریاچه ی اوپیونگو . با یک کانو و یک کایاک. فقط برای شنا و قایق سواری.
هوا که تا ۴ شنبه بالای ۳۰ درجه بود یکدفعه تا آنجا که توانست ... توانست ... سرد شد ...
آنقدر که می شود در تیرماه سرد شد.

سفر به نشستن کنار آتش گذشت ... خُب کمی هم در آبهای سرد پر موج - که خزر را به یاد آدم می آورد- شنا کردیم ... کمی هم قایق سواری کردیم ... کمی هم آرام بودیم.

سرد شاید ... خوب بود اما ... من بودم و تو بودی ... من بودم و او بود ... تو بودی و او بود ...
«هاه! ... تا اینجاهای راه خیلی سخت گذشت ... از اینجا به بعدش یکجوری زیادی آسون به نظر می رسه ... »
من بودم و ....

همه چیز هست.

opeongo lake- Nightopeongo lake opeongo lake- water taxi