حالا گاهی چهره ای در یکی از این حلقه ها پیدا می شود و در حلقه ی بعدی از میان می رود
حالا هی دل می بندم و دل می کنم و دل می شکنم و دل دل می کنم ... خشمگین میشوم و غمگین می شوم و باز رها می شوم ...
حلقه ها -که در هم پیچیده اند- اما همچنان مرا از جایی به جایی می برند و باز می گردانند ...
من صبر می کنم ...
یا شاید تعلل ... .
من از رد پاهای جلوی رویم ... و آنجا که می رسند می ترسم ...
من تردید می کنم
تکرار و تکرار ...
و حلقه ها تنگ تر ...
و من خسته تر ...
شانه بالا می اندازم
بالاخره.
بزنیم بیرون
از این حلقه ...
یا از آن یکی
می خواهم تردید را رها کنم
همیشه ...
اختیار و هراس
اختیار و تردید
اختیار و سرگردانی.
دستی می اید
وقتی که کمتر از همیشه انتظار می رود
کوچک یا بزرگ
ظریف یا خشن
و حلقه ای جدید میان حلقه ها که می روند تا از هم بپاشند تشکیل می شود
... و من باز سرگردان می شوم
من دستها را ... کوچک یا بزرگ ... دوست داشته ام ...
دوست گرفته ام ...
و آنچه در این میان گم کرده ام ...
جز خودم نیست.
***
به افتادن از بلندی می ماند ...
آنجا که باز به زمین می رسی و حس جاذبه ... و آن حس آشنای ایستادن روی یک حجم بی انتها که می تواند همه ی وجودت را در خود بگیرد و از آنِ خود کند باز می گردد ...
و مدتی طول می کشد تا به خودت بیایی ...
و باز افتادن از پرتگاه بعدی ...
پریدن.
از تو نپرسیدم ... تا حالا از بلندی پریده ای؟
***
مفهوم هست یا نیست ... طبیعی است یا ترسناک؛ نمی دانم ... اما این چهره که همین پشت در است و به زودیِ زود می اید که برای همیشه بماند ... چهره ی این بچهَک ... تاب و توانم را می گیرد ...
منتظر معجزه ام.
معجزه ی تولد ... و عشق.
مگر این نجاتم دهد از بستگی ای که بر طبق تعریف خواهد بود ...و باید باشد.
از این حلقه های بسته.
... Otherwise we are screwed man!