Sunday, December 27, 2009

تهران - عاشورای ۸۸









Saturday, December 26, 2009

تاسوعا هم گذشت ... به خروش و خشم. به سختی سرما خورده ام و تمام روز را پای اینترنت به خواندن و دیدن وقایع ایران گذرانده ام .... ناامید و امیدوار ... تنها و دور افتاده از این همه.
در این چند ماه گذشته اگر ارتباطات اینتر نتی ام با دوستانم در سراسر جهان نبود ... در این روزهای پراشوب، از تنهایی در این شهر با خیابانهای چندین بانده ی نادوست داشتنی و چلوکبابی های تاریک و کافی شاپهای بیقواره اش که مرا خانه نشین کرده اند، می مردم. روزها را می شمریم مابین ۱۳ آبان و ۱۶ آذر و روز قدس و تاسوعا و عاشورا ... و اضطراب در میانه ی این روزها برای این همه جوان در بند ... و این همه اعدام ... و فقر که ملت را در پنجه های خود می فشرد ...





Friday, December 25, 2009

O holy Child of Bethlehem ... ... ... Descend to us, we pray








O little town of Bethlehem
How still we see thee lie
Above thy deep and dreamless sleep
The silent stars go by
Yet in thy dark streets shineth
The everlasting Light
The hopes and fears of all the years
Are met in thee tonight

How silently, how silently
The wondrous gift is given!
So God imparts to human hearts
The blessings of His heaven.
No ear may his His coming,
But in this world of sin,
Where meek souls will receive him still,
The dear Christ enters in.

O holy Child of Bethlehem
Descend to us, we pray
Cast out our sin and enter in
Be born to us today
We hear the Christmas angels
The great glad tidings tell
O come to us, abide with us
Our Lord Emmanuel



Tuesday, December 22, 2009




یلدای تاریک و بلند در تنهایی و در سکوت و در تاریکی به سر شد. و روز فرا رسید. بی آن غوغای هراس که در خالی میان صداها و رنگها و چهره ها شنیده می شود.


من سالهاست که در بر هیاهوی کوچه بسته ام ... و زندگی جریان خودش را حالا در بستری دیگر، جایی عمیقتر ... بسته تر ... آرامتر پیدا می کند.
به دور از آن همنوایی که از تو خالی است. و از هر آنچه دوست می دارم خالی ست. خالی است. و من سپاسگزارم.

حالا اما شبها کوتاه می شوند و دلم برای انار و هندوانه تنگ می شود.
همین.


***

برایم اناری کنار بگذار. روزی برای خوردنش ... با تو خوردنش، باز خواهم گشت.


Sunday, December 20, 2009

همه چیز می گذرد ... آن که فکر می کند دوستم دارد ... و آنکه بیزاری می جوید ... همه چیز می گذرد. تنها آن می ماند که دوستش میدارم.


Friday, December 18, 2009



به "ن.س." که آسمان دلش بارانی ست

می دانی جانم ... آسان نیست و آسانتر هم نمی شود.
شاید فقط می گذرد.

تنها می شوی و تنهاتر می شوی ...
و همه چیز را از دست می دهی ...
و خودت را هم.
"چطور می شود چیزی را از دست داد که هرگز به دست نمی آید؟
و چیزها همه یکجوری معنای خودشان را از دست می دهند ...
و چیزها همه یکجوری مفهوم می شوند ...
شفافتر.
نزدیکتر.

آسان نیست و آسانتر نمی شود
و خالی می شود.
و خالی می شوی.
تنها می شوی و تنهاتر می شوی و ...
همه چیز را از دست می دهی.
و خودت را هم.
دوست داشتن خودت را ...
و دوست داشتن دیگری را.


به پریدن از بلندی می ماند ...
قوانین خودش را دارد ... محتوم و پایدار.
اما
می شود فاصله ی تا در هم شکستن را شکیبا بود ...
یا تلخ یا گریان یا خشمگین ...
می شود طلب کرد
به واسطه ی قباله و سند ...
یا منطق اشیا ...
به واسطه ی قول ها و قرارها ...
و حقانیتی که تقدم یا تاخر وقایع ایجاد میکنند ...
باور به اصل اصالت غرایز آدمی؛ حسادت، یا تمامیت خواهی
و یا به هزار دلیل منطق پسند دیگر ....
خواست.
و گرفت و گرفت و گرفت بی آنکه سیر شد ...
بده ... بده ... بده.
می شود داد.
بگیر .. بگیر ... بگیر ...
و دیگری را زیر آوار خود له کرد ....
می شود خاموش ماند.
یا هزار دلیل برای مفهوم «حقانیت» تراشید.
می شود پشیمان شد، پشیمان ماند ...
سنگدل ... یا سنگیندل.
می شود رفت.
یا ماند.
مهربان .
... یا خشمگین.

***

من رفتم.


***

تمام می شود
همیشه تمام می شود و چیزی در تو می شکند.
خودت؟
نمی دانم.

بعد از آن دیگر خالی است.
در خاک آن چیزی نمی روید ...
نه عشق ... و نه دوستی.
آرامش است و تنهایی.

***

موهبتی است ...
آمده است تا رهایت کند ...
از مفاهیم ...
از چند و چون.
از خودت.
اگر که بخواهی.

صبور باش جان من .


Tuesday, December 15, 2009

... ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد ...