Saturday, November 29, 2014

ایران خیلی جای بامزه ای است ... ایران کلی هزینه می کند برای اطلاعات و سپاه و بسیج ... و امریکا کلی پول خرج می کند برای گروه های «حقوق بشری» و «اتاق فکر» ها و «موسسات تحقیق دمکراسی» ایرانی !
شغل یک عده شده است سرکوب مردم ... شغل یک عده شده است نجات مردم ...
مردم در معادله اما جایی ندارند.


Thursday, November 27, 2014

خیلی جالبه که هیچ ایرانی ای دم در سازمان ملل (سازمان دوَل البته ... کی را گول می زنید!) یا کنگره ی امریکا یا مجلس کانادا جمع نمی شود به فروختن 60 بیلیون دلار سلاح در سال به عربستان سعودی که منطقه را دارد زیر چکمه هایش له می کند اعتراض کند ... به اینکه عربستان دارد جنگهای سکتاریسیتی را از سوریه به ایران می کشد ...
البته شاید هم عجیب نیست .. انهایی که می فهمند که تمام ان دم و دستگاه را امپریالیسم راه انداخته است برای پیشبرد برنامه های خودش ... دم در این سازمانها جمع نمی شوند


Tuesday, November 25, 2014

جوابشان اين است كه كاپيتاليسم سيستمي است كه نشان مي دهد كه خوب كار مي كند ... ايا يك بيليون گرسنه براي پذيرش اينكه اين سيستم ، كه در ان براي ١٢ بيليون نفر غذا توليد مي شود و بخش مهمي از ان براي بالا بردن سود هدر مي شود كافي نيست؟
چند نفر گرسنه لازم است تا فكر كنيم تغيير لازم است؟


Sunday, November 23, 2014

همه ايران را به واسطه ي نداشتن صادارت محكوم مي كنند ... بي انصافي است نئوليبراليسم، امپرياليسم-فمينيسم، اسلاموفوبيا .. عرب-فوبیا ... چپ-فوبیا ... ديگر چه مي خواهيد!


Friday, November 21, 2014

دغدغه های یک زن در اینسر دنیا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
از زمان تجاوز اخیر اسراییل به غزه .. تا حالا 6-7 کیلو چاق شده است ..
ورزش نکرده است
پیاده روی هفتگی اش را نرفته است -شاید پنچ بار در کل تابستان
سر و رویش را باید ببینی ... به قول شاعر: موی بلند .. روی سیاه .. ناخن کثیف .. واه و واه و واه
پسرش نه ... اما پدر پسرش ... و گربه اش از کمبود توجه نزار شده اند
برنامه ی کار پیدا کردن در کالیفرنیایش به فاک رفته است
شنا کردن در وقت نهار را که اصلن فراموش کرده است
رژیم غذایی .. سالاد .. صبحانه ی پروتئینی ... فراموش فراموش
روزی 2 تا فنجان قهوه ی عظیم با کرم و شکلات .. و شبی 3-2 تا چایی قند پهلو






 شنبه شروع کرده است:
رفته است سالن ورزش (حالا یکبار)
یکشنبه رفته است موهایش را ارایشگاه کوتاه کرده است (نه باز خودش با قیچی جلوی اینه شاخ شاخ) و رنگ کرده است و با چند تا از دوستانش که فرصت نکرده است ببیندشان رفته است بیرون کافی خورده است
رفته است یک کرم/پاک کننده/ماسک برای پوست خریده است 160 دلار ... وقت گذاشته است شب صورتش را تمیز کرده و ماسک گذاشته است روی صورت و دور چشمها
رفته است هایکینگ (حالا نه 20 کیلومتر .. 8 کیلومتر)
مهم تر از همه اینکه در همه ی این احوال .. چه قبلش و چه بعدش ... هیچ غلطی هم نکرده است ... و خودش می داند که شاید همه ی این ها .. همه شان .. ذهنی یا جسمی ... هراس محقر زنی است میان سال که حس می کند به خط پایان نزدیک می شود.
مثل ماهی کوچولویی که دمش را می جنباند ... به امید موجی در اقیانوس
***
حالا لینکها و ترجمه ها و مقاله ها و کتابها و سخنرانی ها نصفه نیمه و از تفس افتاده روی هم باد کرده اند ... و عین دیوی حجیم اتاق را پر کرده اند ... و من کشاله می روم.


Wednesday, November 19, 2014

از هم بي خبريم.
برای مدتی
نوشته است: خبرش بگو كه جانم بدهم به مژدگاني.
جانش به دردم نمي خورد ... چه بخواهم به مژدگاني؟


Monday, November 17, 2014

شعرِنو

 من ترور شده ام ...
خونم بر دیوار شتک زده
و چکشی دست به دست می چرخد
یکی از این جنگ طلب/تحریم چی های نفله در خانه ی من اتاقی داشت
نئوکانی بی نوا و پر سر و صدا
مدعی اما مهربان
سال تحویل امد سر سفره ی هفت سینم نشست
گاهی یک کاسه آش برايم اورد
گاهی یک بشقاب عدس پلو برايش بردم
و صدای هوارهامان خانه را پر می کرد
کودتا .. جنگ ... تجاوز ... انقلاب .. مزدور .. جاسوس

 حالا رفته است ... مرا بلاک کرده است
اه بلاک .. بلاک
می توانست نرفته باشد
و یا بلاک هم نکرده باشد
اما سایه ی من از برلین تا تهران مرتب گلوله می خورد
نمی دانم خوشحال باشم که این نئوکان متقلب اینقدر بدنام است
یا زجر بکشم که ترور شخصیت چقدر در میان اینقدر "رفقا" اسان

 آی ی ی ی ی دانش آموخته ی لیبرال ها
نئوکانِ متقلب
تو برای من یک تجلی هستی
که واژه ي "رفاقت" از رفاقت چقدر خالی است
و افق عقيدتي چقدر کوتاه
و استالین هنوز اعضای خاطی حزب را به سیبری می فرستد
و حزب همچنان یکدست نیست
و حزب هنوز تصفیه نشده است
از عناصر مشکوک
من -تنها- از کاوران "عناصر ناسالم" جا مانده ام
و به دنبال ان سرگردانم

 مرا به سیبری ببرید
سيبري ... سيبري
اینجا جای من نیست!


Saturday, November 15, 2014

مي گفتند
"دردم از اوست و درمان نيز هم"
بيخود مي گفتند.
درد از درون بر مي خاست ... و بي درمان هم بود.


Thursday, November 13, 2014

تصويري كه من از تو دارم، تو نيستي
تصويري است كه من از تو گرفته ام، ساخته ام
تو خيلي بيشتري
بزرگتري
بهتري
اندوهناكتر .. شادتر

تصويرم از ايران هم.
من با نوعي كوته ذهني موجوديتت را به انعكاسش در من محدود كرده ام.


Tuesday, November 11, 2014

خيانت كلمه ي ابلهانه اي است .... چه در عشق و چه در ايمان
اما گاهي فكر مي كنم مي توانست از اندوه بكاهد
حالا در همان مفهوم عوامانه اش
حسي از گناه ... كه به حسي از بخشايش منتهي مي شد
ناگزير
به خواستنِ برگشتن

خنده دار است شايد
كه ما به خاطره ها پشت نمي كنيم  ... اما به عشق چرا.


توی بزرگراه می ایم به سمت شرکت
دارم به "پیش درامد"ِ علی عظیمی گوش می کنم .... و خاطره .. خاطره ..
 تصاویر را به یاد می اورم.
تصاویر. تصاویر.
هیچ فکر کرده ای اگر یاد را از ما می گرفتند دنیا چه جای عجیبی می شد ... و لابد این طفل کوچک گریانی که من هستم ... که همیشه هستم ... حتی باز بیشتر می توانست متعجب شود ... غافلگیر شود ...
و آسیب بخورد.
و آسیب بزند.



من حساس بودم. و هر کلامی .. نگاهی ... گوشه ی چشمی ... ان پرش خشمگین گوشه ی بینی ... و ان خشم که من به یک آن می توانستم برآشوبمش ... همه همه همه انگشتهایشان را روی من گذاشتند و اشکالی از خودشان به جا گذاشتند که محو نمی شوند ... که من می روم و محو نمی شوند. و من می افتم و من بر می خیزم و محو نمی شوند.
من صورتم را جلوی اینه می شورم ... و از گردی اش و از خستگی اش دیگر حتی جا نمی خورم .. شاید در چشمهایم همه چیز هنوز جریان دارد .... و من حالا فرو می اندازمشان. از ان دختر خودسر جوان با سر بالاگرفته اش من هم خسته شدم. حتی بیشتر از تو.
عشق شاید یعنی تاثّر پذیری. تا ان حد که من با دیدن خودم جز تو را به یاد نمی اورم.
نه فقط تو ... شاید همه شان. همه ی انچه دوست گرفته ام. همه ی انچه دوست داشته ام. و همه ی انچه ترک گفته ام.


.
.
.
بهش می گویم: "یکی حالا پیدا شده و مدعی وطن پرستی نیست .. و ان یکی را هم تو دست از سرش بر نمی داری؟"




.
.
.

و من نزدیک می شوم ... و دور می شوم
هر روز.


Monday, November 10, 2014

داشتم فک می کردم یکی از اشکالات کمپینهای امروز ... حالت انفعالی انهاست
مثلا: ماهی قرمز نخریم
مثلا: جوجه ی رنگی نخریم
مثلا: ظرف پلاستیکی حاوی بی-پی-اِی نخریم
مثلا: سیرک نرویم
مثلا: لباس و کفش پوست حیوان نخریم

باید بازگشت به دوران کمپین برای ممنوعیت یا قانونمندکردن تولید و فروش ..
باید برای قوانین حمایت از حیوانات ... قوانین تولید محصولات سالم ... جلوگیری از تولید سلاح های کشتار دست جمعی ...
باید درخواست کرد ... فشار اورد .. و قانونگذارن را وادار کرد ...
اینها کمپینهای فیزیکی می خواهند .. در خانه های ما .. ادمها باید جمع شوند .. باید اعلامیه محلی پخش کنند
تظاهرات کنند ... اعتراض کنند ... اعتصاب کنند .. بویکات کنند
خصوصا ما که در غرب زندگی می کنیم
کی بود می گفت: Organize! Organize! Organize!
اینهمه ذهن انقلابی ... و یک مشت صفحه ی امضا شده روی کامپیوتر


Sunday, November 9, 2014

درسهاي من به ياشار يوسف- سكولار دمكراسي
اگر روسيه داعش را در سوريه بمباران كنه تروريسته
اگر امريكا داعش را در عراق بمباران كنه موضوع دخالت بشردوستانه ست.
.
.
.
پی نوشت: نه جانم! نه عمرم! من اینها را به یاشاری نیست که می گویم .. تیتر ینی: چیزهایی که بچه ی 5 ساله هم می فهمه !


دمكراسي ... ميليتاريسم ... سلطه
اينها را بايد با هم نگاه كرد. domesticated نبايد شد.


ازدواج ... با همه ی ملاحظاتش ... یکی از احمقانه ترین کارهایی است که ادمها می کنند. در ان با چشمداشتهای غیر واقعی وارد می شوند .. با چشمداشتهای غیر واقعی زندگی میکنند ... و حتی وقتی انرا تمام می کنند که یکسری چشمداشتهای غیر واقعی دارند از ان چشمداشتهای غیر واقعی!
از همه ی اینها که بگذریم ... دروغ نگفتن به خود کار ساده ای نیست ... حتی اگر به دیگری ساده است ..
و من فکر می کنم ... برای اولین بار در عمرم ... که دل شکستن .. چقدر سخت تر است از دل شکسته شدن. حالا لااقل درنقطه ی مبدا اگر ان دو را مقایسه کنیم .. در طول مسیر شاید دومی سخت تر می شود .. شاید.
این نوشته ی مخاطب خاص دارد .. و قول می دهم که ان مخاطب خاص تو نیستی جانِ من!






هاهاها نوشته است: " داعش برای شما تصویر می کند چقدر یک چاقو غیرمتمدانانه و بربرانه است وقتی از ان در جلوی دوربین برای بریدن سر یک انسان بی دفاع استفاده می شود؛ در مقایسه با بمبها و موشکها و هلیکوپترهای مسلح به مسلسلی که در جایی بدون دوربین، توسط بوروکرات های عطر زده ی هشیار برای کشتار وحشیانه ی صدها و هزاران انسان بی دفاع استفاده می شوند!!"



نوشته است: "چقدر حال و هوای وبلاگت با صفحه ی فیسبوکت متفاوت هستند. انقدر که به سختی می شود باور کرد اینها نوشته های یک فرد هستند."
.
.
.
خودم سری به وبلاگم زدم. یکی از لیلاها انجاست ... یکی اینجا. بقیه ویلانند.