خواندمش و فکر کردم: «چی عوض شده؟ و کجا ؟ و چقدر؟»
چیزها عوض می شوند؟
نه. رنگ و رویشان می رود.
همانجا که مرده اند می پوسند.
وسوســـه
جايي در ميان صداي شكستني ظروف غذا كه بر سفره اي چيده مي شوند، در ميان همهمه صحبت زنها راجع به لباس و قيمت مواد شوينده و بچه داري و داروي پاك كننده ي لك چربي از روي پارچه ي حرير و سرتكان دادن هاي مطمئن از خودِ مردها در ميان جملاتي بي اساس حول سياست و حكومت و سود سرمايه گذاري و در هياهوي جيغ و دادِ چند كودك شيطان و بازيگوش، نشسته اي. با آن صداي خوشنوا و آن برق خيره كننده ي چشمان. با آن دستهاي غارتگر كه پينه هايي از كار سخت دوران نوجواني ات بر كفشان نقش بسته است. نشسته اي. آرام. سرشار.
مي داني ... وسوسه دانستن اين در من پرپر مي زند كه در ميان هياهوي اين هميشه، گذر يك ياد گريزپا آيا هرگز گيسوي انديشه ات را پريشان كرده است؟
نوشته مال نه سال و نه ماه پیش است.