خوشگلي هاتو از من پنهان مي كني؟
من ... عصر يكشنبه ... دراز روي مبل هميشه. .. در تورنتو ... به شهري كه از ان دور مانده ام.
Monday, July 28, 2014
Sunday, July 27, 2014
از اشفتگي مي ترسيم ... و از سكون خسته مي شويم ... و زندگي را در پيدا كردن ان خط مبهم ميان اين دو مي گذرانيم ...
.
.
.
... ترسيمش مي كنيم .. بريده بريده ... لرزان ... روز به روز ... سال به سال
و از اشفتگي به سكون به خاموشي به تكرار به اشوب پا مي گذاريم.
هراسان. هميشه هراسان.
و هيچ چيز هرگز انجايي نيست كه بايد باشد.
.
.
.
... ترسيمش مي كنيم .. بريده بريده ... لرزان ... روز به روز ... سال به سال
و از اشفتگي به سكون به خاموشي به تكرار به اشوب پا مي گذاريم.
هراسان. هميشه هراسان.
و هيچ چيز هرگز انجايي نيست كه بايد باشد.
Monday, July 21, 2014
سرانجامي نيست.
هيچ فكر كرده اي؟
زندگي مجموعه اي از اتفاقات ناتمام است
نقطه هاي پاشيده اينجا و انجا
سرانجامي در تصادفاتي كه ما انها را اشنايي ها و جدايي ها، دوستي ها و دلچركيني ها مي ناميم نيست
و زمان بر اين خورده پاره ها مي گذرد ...
و مي شود ما.
.
.
.
هيچ فكر كرده اي؟ ايا ما ان زندگي كه مي كنيم هستيم؟
هيچ فكر كرده اي؟
زندگي مجموعه اي از اتفاقات ناتمام است
نقطه هاي پاشيده اينجا و انجا
سرانجامي در تصادفاتي كه ما انها را اشنايي ها و جدايي ها، دوستي ها و دلچركيني ها مي ناميم نيست
و زمان بر اين خورده پاره ها مي گذرد ...
و مي شود ما.
.
.
.
هيچ فكر كرده اي؟ ايا ما ان زندگي كه مي كنيم هستيم؟
Friday, July 18, 2014
Sunday, July 13, 2014
Thursday, July 10, 2014
Monday, July 7, 2014
Friday, July 4, 2014
وقتي
نمي تواند از همه ي توجهم برخوردار شود ... ديوانه مي شود. خاموش. با
نوعي ارامش سرد كاري مي كند تا خشمم را برانگيزد ... و بازتاب خشمم را به
بيزاري به كوچكي به نابردباري به نافهمي تعبير مي كند ... و من باز همه ي
سعي ام همه ي توجهم همه ي حواسم را به كار مي برم تا ارامش كنم تا مهربان
باشم تا بپذيرم .
ارام مي شود و راضي مي شود و چشمهايش برق برق مي زنند .. و مثل گربه اي كه زير چانه اش را نوازش مي كنند خُر خُر مي كند.
در دل شب ... در ساعات تنهايي و صراحت من بيدار مي مانم و باز خسته مي شوم و باز سردم مي شود و باز ...
و فاصله.
.
.
.
دوست داشتنت بيش از هر چيزي فرسايشي است ... ذره ذره ساييده مي شوم ... ذره دره.
ارام مي شود و راضي مي شود و چشمهايش برق برق مي زنند .. و مثل گربه اي كه زير چانه اش را نوازش مي كنند خُر خُر مي كند.
در دل شب ... در ساعات تنهايي و صراحت من بيدار مي مانم و باز خسته مي شوم و باز سردم مي شود و باز ...
و فاصله.
.
.
.
دوست داشتنت بيش از هر چيزي فرسايشي است ... ذره ذره ساييده مي شوم ... ذره دره.
Wednesday, July 2, 2014
هرگز نبايد بازگشت.
باديدن انچه كه بر ما گذشته است ... و حالا گذشته است ... مي ترسم ديگر هيچ چيز باقي نماند ...
Dream as we might, things will never be the same.
.
.
.
مي بيني .. بين متنقاض ترين حواس بالا و پايين مي شوم ... وقتي تو روبرويم هستي ... چيزهايي را مي خواهم در آنِ واحد كه با هم كوچكترين تقاطعي ندارند ... و همه ي اين چيزها كه روزهايم را به شب مي رسانند ... حالا به هر جان كندن ... يكباره مثل دستي بر گردن لحظه حلقه مي زنند و سخت مي فشارندش ... و تحمل شان سخت مي شود ...
و باز اين من نيستم كه از تو رومي گردانم. عجيب نيست؟
نمي تواند باشد بعد از همه ي اين سالها.
دوست داشتنت زمين زير پايم را از من مي گيرد ... و من فرو مي روم.
از كجا، از كِي سردر خواهم اورد؟
باديدن انچه كه بر ما گذشته است ... و حالا گذشته است ... مي ترسم ديگر هيچ چيز باقي نماند ...
Dream as we might, things will never be the same.
.
.
.
مي بيني .. بين متنقاض ترين حواس بالا و پايين مي شوم ... وقتي تو روبرويم هستي ... چيزهايي را مي خواهم در آنِ واحد كه با هم كوچكترين تقاطعي ندارند ... و همه ي اين چيزها كه روزهايم را به شب مي رسانند ... حالا به هر جان كندن ... يكباره مثل دستي بر گردن لحظه حلقه مي زنند و سخت مي فشارندش ... و تحمل شان سخت مي شود ...
و باز اين من نيستم كه از تو رومي گردانم. عجيب نيست؟
نمي تواند باشد بعد از همه ي اين سالها.
دوست داشتنت زمين زير پايم را از من مي گيرد ... و من فرو مي روم.
از كجا، از كِي سردر خواهم اورد؟
Tuesday, July 1, 2014
بازگشت شايد نقطه ي شروع دوباره نباشد ... براي انها كه زندگي را در خطوط به هم پيوسته ي رو به جلو تعريف مي كنند
اما اما اما بازگشت شايد بستن اين حلقه باشد ... و رسيدن به ان نقطه باشد كه ديگر همه چيز تمام مي شود ... نقطه اي كه همه چيز از ان شروع شد.
سرانجامي نيست.
هيچ فكر كرده اي؟
.
.
.
من به بازگشت مي انديشم. هميشه.
اما اما اما بازگشت شايد بستن اين حلقه باشد ... و رسيدن به ان نقطه باشد كه ديگر همه چيز تمام مي شود ... نقطه اي كه همه چيز از ان شروع شد.
سرانجامي نيست.
هيچ فكر كرده اي؟
.
.
.
من به بازگشت مي انديشم. هميشه.
Subscribe to:
Posts (Atom)