کتاب نامزد چندتا از جوایز معتبر ادبی کاناداست گمانم (نمی دانم سه تا یا چهار تا) ...
همچنان که کتاب قبلی اش (De Niro's Game)
Cockroach By: "Rawi Hage" | De Niro's Game By: "Rawi Hage" |
Cockroach By: "Rawi Hage" | De Niro's Game By: "Rawi Hage" |
پانویس اول: وقتی که می زنی به چاک ... برگرد و پشت سرت را نگاه کن .. هه! خالی است ... از آن همه که از تو چیزی را طلب می کرد که نداشتی بدهی یا نمی توانستی بدهی یا نمی خواستی بدهی، هیچ اثری نیست ... انگار هیچ نبوده است ... «هیچ» بوده و «هیچ» هست. مانند همیشه.
پای نویسِ پانویس اول: هه! آسیب پذیری آدمهاست که آسیب ناپذیرشان می کند.
پانویس دوم: هیچوقت در آینه نگاه کرده ای تا ببینی چه برای دادن داری؟ خودت را محور همه ی چیزهایی می دانی که بین تو و دیگری ... بین تو و محیط اطرافت می گذرند؟
... چیزی داری که به دیگری بدهی ...
و در وجودت جایی سالم و دست ناخورده داری که بگیری ...
جراتش را داری؟
و آزادگی اش را؟
نه. گمان نمی کنم.
و هنوز همه چیز مثل یک گرداب حول خودت می گردد و اینکه : دوستت دارم ... دوستت ندارم ... تاییدت می کنم .... ناییدت نمی کنم ... با تو اوقات خوشی دازم ... ندارم ... حرفی برای گفتن ندارم ... می خواهم مثل بقیه باشم.
- هستی جانم.
حالا خودت هم خودت را می پذیری ... همانطور که باید.
از خودت می گویی ... که می آیی ... یا نمی آیی ... یا حس می کنی ... یا نمی کنی ... تغییر کرده ای یا نکرده ای ...
و نیازهایت تعریف کننده ی زندگی ات هستند ...
نیازهایت ... و نه چیزی بیرون از آن سیاهچال کوچکی که دورت داری ...
و تو چیزهایی را دوست می گیری که با تو می مانند ...
و جواب تلفنت را می دهند
و سر میز با تو قهوه می خورند و از خودت با تو حرف می زنند
فقط خودت.
تو چیزهایی را دوست می گیری که تضمین می دهند
و دستیافتنی هستند ...
چیزهایی که به تو نیازمندند ...
تو چیزهایی را دوست می گیری که از آنَت می شوند و تو را از آن خود می کنند
پانویس سوم: اهرگز چیزی را برای خودش ... در جای خودش دوست داشته ای؟
مثل وطن ... ؟
یا یک قله ... یک آبشار؟
هرگز جلد چیزی ... جَلدِ جایی شده ای؟
هرگز دل بسته ای؟
پانویس اول پانویس سوم:
من جَلدِ شهری هستم که از آن دور مانده ام و جَلدِ حال و هوای مردی که دوستم ندارد ...
و جراتش را نداشته ام ... جسارتش را شاید ... که بگذرم ... که برگردم.
می بینی بازگشت همیشه نشانه ی ناتوانی نیست
تو نیمه راه خسته می شوی ... و حس می کنی که از آنچه پشت سر گکذاشته ای عقب مانده ای
از آنچه پیش رو خواهد بود می گذری
باز می گردی.
می بینی ... بازگشت همیشه نشانه ی توانایی نیست.
اینجا، بازگشت شاید توانایی ای می خواهد که من ندارم ...
شجاعتی؟ جسارتی؟ عشقی؟ آزادگی ای؟ ...
که من ندارم.
تنها مانده ام. برای همین.
بگردید، بگردید در این خانه بگردید | در این خانه غریبید، غریبانه بگردید |
یکی مرغ چمن بود که جفت دل من بود | جهان لانه ی او نیست، پی لانه بگردید |
یکی ساقی مست است، پس پرده نشسته است | قدح پیش فرستاد که مستانه بگردید |
یکی لذت مستی است، نهان زیر لب کیست؟ | از این دست بدان دست چو پیمانه بگردید |
یکی مرغ غریب است که باغ دل من خورد | به دامش نتوان یافت، پی دانه بگردید |
نسیم نفس دوست به من خورد و چه خوشبو است | همین جاست، همین جاست، همه خانه بگردید |
نوایی نشنیده است که از خویش رمیده است | به غوغاش مخوانید، خموشانه بگردید |
سرشکی که بر آن خاک فشاندیم بن تاک | در این جوش شراب است، به خمخانه بگردید |
چه شیرین و چه خوش بوست، کجا خوابگه اوست؟ | پی آن گل پرنوش چو پروانه بگردید |
بر آن عقل بخندید که عشقش نپسندید | در این حلقه ی زنجیر چو دیوانه بگردید |
در این کنج غم آباد نشانش نتوان داد | اگر طالب گنجید، به ویرانه بگردید |
کلید در امید، اگر هست شمایید | در این قفل کهن سنگ چو دندانه بگردید |
رخ از سایه نهفته است، به افسون که خفته است؟ | به خوابش نتوان دید، به افسانه بگردید |
تن او به تنم خورد، مرا برد، مرا برد | گرم باز نیاورد، به شکرانه بگردید |
صداي خنده ي بلند چند مرد در اتاق پيچيده است. از وراي اين همه فاصله قدم مي گذارم انگار به دنياي تو. به همين سادگي. به دنياي تو كه صداي خنده ي چند مرد در آن پيچيده است. پيش از آنكه تو حتي كلامي بگويي. الو..... طنين منحصر به فرد اين كلمه وقتي كه تو ان را به زبان مي آوري در اتاق مي پيچد و خاطره. خاطره.
آرامي. صدايت آرام است. كودكي گريه مي كند. يك دختر كوچك. گريه مي كند و تو انگار به آرامي تكانش مي دهي. من اما فقط گوش مي كنم.
نمي فهمم. نمي دانم. هيچ چيز نمي دانم.
طنين صدايت آرام است. خالي.
ما با هم هرگز آرام نبوديم. با من ... هميشه انگار در غرقاب هزار موج دست و پا مي زديم. با من هرگز آرام نبودي.
به حصور دورت گوش مي دهم. آرامي. لبهايم را بر هم مي فشارم. كافي است من دهان به كلامي بگشايم. آرامش انگار با صاعقه اي محو خواهد شد. صاعقه ي كلام.
نشسته ام. خاموش.
حرفي بزنم ؟ حرفي مانده كه بزنم؟ حرفي هست كه بخواهم بشنوم؟ چيزي كه نمي داني. چيزي هست كه نداني؟ چيزي كه نمي دانم.
سكوت. سكوت. تكرار مي كني: الووو. حسی تيره در اين سكوت هست. درد. ناراحتي. نا "راحتي". در سكوت من و دانستن تو. در صبري كه از خود نشان مي دهي. در صبري كه از خود نشان مي دهم.
خشم؟ نه. بيزاري؟ نه. هراس هم نه. شايد تنها تهيدستي. آنچنان كه هيچ چيز ديگر پرش نميكند. اين انتخاب توست.
دختر كوچولو گريه مي كند و تو تكانش مي دهي. و براي آخرين بار صدايت را مي شنوم. الو ... اين انتخاب سخت هوشمندانه ي توست. صدايت خالي است. قلب من خالي است.
اين، انتخاب توست. اين تهي.
تهي. و هنوز تنها صداي خنده ي بلند مردهاست كه در اين تهي مي پيچد.
سالهای سال است که مطمئن نيستم که چه از زندگی می خواهم. سالهای سال است که نگاهم را از پنجره های گوناگون اين زندگی به بيرون انداخته ام تا چيزی را در افق ببينم که مرا از رخوتم بيرون بکشد و در من آتش خواستن را و شوق رسيدن را شعله ور سازد .... شکی نيست. هنوز نمی دانم کجا می بردم اين رودخانه ی پر پيچ و خم .... می دانی ... گاهی به مانند معتقدين به آن مذهب دور، توکل می کنم به اراده ی يک نامعلوم ...آن که گويی مرا در دستهايش می برد ...
اما ... از آن لحظه که چشم باور گشودم، می دانستم که چه را در اين زندگی نمی خواهم. پنجره های بسته، بسته می مانند... نمی دانستی؟