تا ان زمان كه نسبت به انكه ازارم مي دهد ر دلم نوعي دلسوزي و رافت احساس مي كنم اميدي هست.
هنوزاميدي هست
علي رغم اين همه
Friday, August 30, 2013
لیلا! یا «ببخش و بمان» یا «برو»!
سالهاست. یا با یکنفر می مانم و هر چیزی را که در میان است حل می کنم و می گذرم. یا چیزها به نظرم انقدر غیر قابل حل و گذشت می ایند که می روم.
نمی توانم بپذیرم که ادم با دیگری بماند -دوست یا همسر یا معشوق- به عذاب
دوبار عاشق شدم ... دو بار همین کار را کردم. عاشقانه و بيمار و دیوانه وار دوست مي داشتم، نمی توانستم دست بکشم ... نمی توانستم ببخشم. رفتم.
دوستم بعد از ١٥ سال همچنان از من دلگیر است و من همچنان همین جواب را به او می دهم: "دوستت داشتم ... دوستت دارم ... اما نمی توانم بپذیرمت."
نمي تواني بپذيري. برو.
سالهاست. یا با یکنفر می مانم و هر چیزی را که در میان است حل می کنم و می گذرم. یا چیزها به نظرم انقدر غیر قابل حل و گذشت می ایند که می روم.
نمی توانم بپذیرم که ادم با دیگری بماند -دوست یا همسر یا معشوق- به عذاب
دوبار عاشق شدم ... دو بار همین کار را کردم. عاشقانه و بيمار و دیوانه وار دوست مي داشتم، نمی توانستم دست بکشم ... نمی توانستم ببخشم. رفتم.
دوستم بعد از ١٥ سال همچنان از من دلگیر است و من همچنان همین جواب را به او می دهم: "دوستت داشتم ... دوستت دارم ... اما نمی توانم بپذیرمت."
نمي تواني بپذيري. برو.
Thursday, August 29, 2013
Wednesday, August 28, 2013
ياشار
يوسف خيلي كارتون پينوكيو را دوست دارد ... خصوصا "كريكت جِمِناي" را ...
وقتي مي خواهم با او راجع به "زنجره جميني" حرف بزنم ... و مجبور مي شوم
"كريكت جِمِناي" را به كار ببرم اشكم در ميايد .... انگار يكي دست مي برد و
زبان كودكي ام را عوض مي كند ... زنجره جميني فقط وقتي معنا دارد كه زنجره
جميني باشد نه cricket Gemini
Tuesday, August 27, 2013
مي گويند براي هر بيماري اي درماني هست.
تو، اما مي تواني بازگردي. هر وقت كه بخواهي. هر وقت كه من خسته ترم و ضعيفترم و افتاده ام و نمي توانم يرخيزم. و تو بازمي گردي و مي روي. و من باز بيمار مي شوم.
من مي روم ان سر دنيا. من دوستي مي گيرم و بچه اي مي اورم و خانه اي و ديواري و باغچه اي. من پرده ها را مي كشم و مي نشينم به انتظار حمله ي بعدي. در سكوت.
و تو بر مي گردي. هو وقت كه مي خواهي. و من باز بيمار مي شوم.
اينروزها بيمارم انگار... بي آنكه تو امده باشي.
تو، اما مي تواني بازگردي. هر وقت كه بخواهي. هر وقت كه من خسته ترم و ضعيفترم و افتاده ام و نمي توانم يرخيزم. و تو بازمي گردي و مي روي. و من باز بيمار مي شوم.
من مي روم ان سر دنيا. من دوستي مي گيرم و بچه اي مي اورم و خانه اي و ديواري و باغچه اي. من پرده ها را مي كشم و مي نشينم به انتظار حمله ي بعدي. در سكوت.
و تو بر مي گردي. هو وقت كه مي خواهي. و من باز بيمار مي شوم.
اينروزها بيمارم انگار... بي آنكه تو امده باشي.
Monday, August 26, 2013
صحبت
كردن با يك دوست چپ مثل كوهنوردي شفابخش است در اين تورنتوي دربه در ...
مثل ديدن تو ده سال بعد از هجرتي كه بي بازگشت شده است ... مثل مست كردن با
ودكا وقتي تنها نشسته اي در تاريكي غارت و در را بسته اي به روي همهمه ي
خالي بيرون ... صحبت كردن با يك دوست چپ در ايران كه باز مي خواهد دنيا را
روي شانه هايش نجات دهد و رئاليسم به ايده آليسم آلوده اش بوي جواني و
انرژي مي دهد مثل از نو جوان شدن است.
از اين چپ منظورم لفتيست نبود ... و سوسياليست نبود ... منظورم ماركسيست بود.
از اين چپ منظورم لفتيست نبود ... و سوسياليست نبود ... منظورم ماركسيست بود.
Friday, August 23, 2013
خیلی
باحالن این "جامعه ی جهانی چی" ها .. می نشینند تصمیم می گیرند کی توی
سوریه بر حقه .. به کی باید اسلحه داد ... کی تروریسته ...
برای هر کشوری هم یک الگوی مختص خودش را دارند .. اینجا یکی اینجا تروریسته ... اونجا مبارز ازادی ... اونجا برعکس
مرزها را می بندند روی سلاخ برای این .. باز می کنند روی سلاح برای اون
و خیلی باحالن انقلابیون ایران که از دامن جامعه ی جهانی اویزانند که ایران را تحریم کند ... که زندانیان سیاسی ایران را ازاد کند ... که به داد مردم ستمدیده ی بلوچستان برسند ... البته در تقابل با اذربایجان و کردستان ... یکجوری که به نفع محرومین شود ... و نه به نفع "جامعه ی جهانی"
چه بلایی اورده اند سر سوریه ...
چه بلایی می اوریم سر سوریه ... با سکوتمان.
برای هر کشوری هم یک الگوی مختص خودش را دارند .. اینجا یکی اینجا تروریسته ... اونجا مبارز ازادی ... اونجا برعکس
مرزها را می بندند روی سلاخ برای این .. باز می کنند روی سلاح برای اون
و خیلی باحالن انقلابیون ایران که از دامن جامعه ی جهانی اویزانند که ایران را تحریم کند ... که زندانیان سیاسی ایران را ازاد کند ... که به داد مردم ستمدیده ی بلوچستان برسند ... البته در تقابل با اذربایجان و کردستان ... یکجوری که به نفع محرومین شود ... و نه به نفع "جامعه ی جهانی"
چه بلایی اورده اند سر سوریه ...
چه بلایی می اوریم سر سوریه ... با سکوتمان.
Thursday, August 22, 2013
Wednesday, August 21, 2013
Monday, August 19, 2013
Sunday, August 18, 2013
Sunday, August 11, 2013
پروژ
ه اي به نام بچه دار شدن" پنج سال پیش از تولد یاشار نوشته شده است ...
چند ماه بعد ... وقتی با پدر یاشار اشنا شدم .. به او گفتم که پروژه دارم
.. و اگر ادمش نیست خواهم رفت ... و او هم گفت که ادمش نیست ... که بچه نمی
خواهد .. که خودخواه تر از ان است که بچه دار شود ... که اوردن یک بچه به این جهان را کار درستی نمی داند
چهار سال بعد وقتی فهمیدم حامله ام ... اولین جمله ام به پدرش این بود که هیچ اچباری ندارد .. که من اماده ام بچه را به تنهایی بزرگ کنم ...و او نه تنها بچه را پذیرفت .. که خواست و دوست گرفت.
حالا گاهی مواقع به فکرم می رسد چقدر خوب بود که زندگی ام فقط بستگی داشت به خودم و پسرک ... که آزاد بودم تا از این شهر بروم ...
شاید همه ی پیچیدگی ها اسان می شوند چرا که پدر یاشار شاید بهترین پدری است که می توانستم آرزو کنم برایش ... و خُب ... گاهی بالا و پایین می شوم به واسطه ی از دست دادن ازادی مطلقی که داشتم ... اما دیدن انچه که پدر یاشار به او می دهد نگاهم می دارد ... و خوب از هم دورشان نمی کنم.
و رد بندها التیام پیدا می کنند ... و رد بندها را دوست می گیرم.
پروژ ه اي به نام بچه دار شدن
ژانویه ی 2004
چيزهايي هستند كه آدم را هوايي مي كنند ... آينه مثلاً ... يا برف بازي ... يا ديواره ي صخره اي كنار جاده. ديماه. ديماهي كه اولين روزش در دفتر معاونت فرهنگي اجتماعي شروع مي شود و تقويم من در بيست و هفتمين روزش سالهاست كه باز مانده است ... از اين چيزهاي بد بد مي گذريم و مي رويم سر :پروژ ه اي به نام بچه دار شدن
.به قول رامين بابا نوئل هم كه برايم بچه نمي اورد .... پس بايد گشت و ديد و از اول امتياز داد. يك جدول مي كشيم و در ان امتياز بندي مي كنيم. چطور است؟
چهار سال بعد وقتی فهمیدم حامله ام ... اولین جمله ام به پدرش این بود که هیچ اچباری ندارد .. که من اماده ام بچه را به تنهایی بزرگ کنم ...و او نه تنها بچه را پذیرفت .. که خواست و دوست گرفت.
حالا گاهی مواقع به فکرم می رسد چقدر خوب بود که زندگی ام فقط بستگی داشت به خودم و پسرک ... که آزاد بودم تا از این شهر بروم ...
شاید همه ی پیچیدگی ها اسان می شوند چرا که پدر یاشار شاید بهترین پدری است که می توانستم آرزو کنم برایش ... و خُب ... گاهی بالا و پایین می شوم به واسطه ی از دست دادن ازادی مطلقی که داشتم ... اما دیدن انچه که پدر یاشار به او می دهد نگاهم می دارد ... و خوب از هم دورشان نمی کنم.
و رد بندها التیام پیدا می کنند ... و رد بندها را دوست می گیرم.
چيزهايي هستند كه آدم را هوايي مي كنند ... آينه مثلاً ... يا برف بازي ... يا ديواره ي صخره اي كنار جاده. ديماه. ديماهي كه اولين روزش در دفتر معاونت فرهنگي اجتماعي شروع مي شود و تقويم من در بيست و هفتمين روزش سالهاست كه باز مانده است ... از اين چيزهاي بد بد مي گذريم و مي رويم سر :پروژ ه اي به نام بچه دار شدن
1- منابع مالي
منابع مالي كافي نيستند. يعني در واقع خيلي هم كم هستند. ... پس پروژه بي پروژه؟ نه بابا!! از قديم گفته اند هر آنكس كه دندان دهد نان دهد ( اين همه بچه هاي افريقايي كه در هر ثانيه ي اين ساعت گردالي از گرسنگي مي ميرند هرگز دندان در نياورده اند ... مي بيني!)
2- مشكلات اجرايي
تك و تنها چطوري مي شود هم كار كرد و هم بچه را بزرگ كرد. به عنوان يك Single Mother وقتي مي روي سر كار كي بچه را نگه دارد؟ مهد كودك ؟Baby Sitter؟ بي خيال. بچه كه به دنيا آمد فكرش را مي كنيم. يا اينكه چپ هاي مدرن ... سوسيال دمكراتها ... تا آن موقع توانسته اند دولتهاي كاپيتاليست را سر جايشان بنشانند و حق و حقوق محروميني مثل من را تضمين كنند و بچه ي بي پدر من از همان شرايطي برخوردار مي شود كه بچه هاي با پدر!
بزرگتر كه شد كي مي بردش مدرسه؟ كي از مدرسه مي گيردش؟ خودش مي رود جانم. من از دوم دبستان خودم رفتم مدرسه و برگشتم. و هميشه هم مدرسه بغل دست خانه نبود. كلاس اول هم مدرسه آن سر شهر بود. ننه باباي من هم مثل تو فكر مي كردند كه بچه را بايد مدرسه ي ملي گذاشت تا بيشتر باسواد شود. يك ماشين گرفته بودند كه هر روز مي آمد و تحفه هاي پنج گانه را سوار مي كرد و مي برد و مي آورد!! هيچ پخي هم نشدند! نخير جانم! مدرسه ي دولتي. پاي پياده!
3- مشكلات فرهنگي
بچه را نمي شود هرگز برد ايران. در ايران به بچه هاي كه خارج از ازدواج به دنيا بيايد چه مي گويند: حرامزاده گمانم. لعنت برشما ... يعني همه ي اين بچه هايي كه در زنجيره اي از ازدواج هاي عوامانه كه بر اساس صلاح ديد و منفعت و زر و زور انجام مي گيرند حلالزاده اند و بچه ي من حرامزاد است ... به خاطر يك امضاي جوهرين پاي يك صفحه ؟ ... يا چند كلام از دهان يك متصدي دفتر ثبت؟ ... فراموشش كن. زنده باد حرامزادگي. بچه را هم با خودمان مي بريم ايران. بگذار اين يكي را در كودكي بگيرند اعدام كنند. شهيد كه نشدم. لااقل مادر شهيد شوم.
4- مشكلات ژنتيكي
خوب ... اصل موضوع. از بعد از تو من هرگز كسي را نديده ام كه امتياز كافي بگيرد براي انتقال ژن مناسب: بي نظير در منطق و رياضيات و سرعت انتقال و توانايي بدني و و و و خوشگلي! در قبال اين امتيازات مي شد مشكلاتي مثل استعداد چاقي و ناراحتي كليه را ناديده گرفت! اما تو خيلي حواست جمع تر از اين حرفهاست كه بگذاري من بچه ات را بزرگ كنم!! خودمانيم چه شري مي شدها!!!!
.به قول رامين بابا نوئل هم كه برايم بچه نمي اورد .... پس بايد گشت و ديد و از اول امتياز داد. يك جدول مي كشيم و در ان امتياز بندي مي كنيم. چطور است؟
*. تو! .... احساساتي. مهربان. درونگرا .... م م م بد نيست. اما تو حاضر نيستي بچه را بدهي به من و بروي! نمي شود بچه را هم با عادت هاي مذهبي تو بار آورد! به بچه بايد رياضيات ياد داد و ورزش. خودش مي رود دنبال ريشه هاي وجودي اش. تو مي خواهي كله اش را پر كني با عرفان ... مي دانم از حسن حسن زاده ي املي حرف مي زني. آن يكي هم مي زد و اين از اب در امد... نوپ!
**. تو! ....بدقلق. باهوش. ورزشكار. متفاوت! م م م اما بداخلاق و غرغرو و آدم گريز! من هر كاري بكنم متهم مي شوم به اينكه بچه را دارم خراب مي كنم! ... تازه مي دانم كه IQ ي بالايي داري ... اما نمرات جبر و مثلثات دبيرستانت پايين بود .... م م م م نوپ!
****. خوب پس .... نبود؟!!!
Thursday, August 8, 2013
Tuesday, August 6, 2013
یک جایی در داستان مشهور شازده کوچولو روباه به مسافر کوچولو می گوید:
تو هم دنبال مرغها هستی؟
و شازده کوچولو می گوید: «نه، من دنبال دوست میگردم.»
.
.
.
با چنان معصومیتی که نفس خواننده بند می اید ... و ناخودآگاه از گلویش در می اید که :« آآآآآ ... »
.
.
.
من نه. من سالهاست نه دنبال دوست می گردم (راستش انقدر دوست دارم که نمی دانم کی می رسم حالشان را بپرسم یا نامه ای برایشان بنویسم .. حالا در تورنتو نه انقدر ...) .. نه دنبال رومانس هستم (بیست و چند سال عاشقی ... و نه سال بعد همراهی با بابای یاشار .. و حالا حاصلش یاشار .. من را با بیل بزنند دل نمی بازم به چیزی) ... نه «اینتمسی» لازم دارم ...که ...
شاید تنها «استمیولیشن» در مکالمه و مبادله ی افکار با ذهنی هوشیار و جستجوگر. و نگاه نوازش طلب فرد روبرو فقط باعث می شود که دم بر دوش بزنم به چاک. سالهاست در چاک جاده های روابط زندگی می کنم.
تو هم دنبال مرغها هستی؟
و شازده کوچولو می گوید: «نه، من دنبال دوست میگردم.»
.
.
.
با چنان معصومیتی که نفس خواننده بند می اید ... و ناخودآگاه از گلویش در می اید که :« آآآآآ ... »
.
.
.
من نه. من سالهاست نه دنبال دوست می گردم (راستش انقدر دوست دارم که نمی دانم کی می رسم حالشان را بپرسم یا نامه ای برایشان بنویسم .. حالا در تورنتو نه انقدر ...) .. نه دنبال رومانس هستم (بیست و چند سال عاشقی ... و نه سال بعد همراهی با بابای یاشار .. و حالا حاصلش یاشار .. من را با بیل بزنند دل نمی بازم به چیزی) ... نه «اینتمسی» لازم دارم ...که ...
شاید تنها «استمیولیشن» در مکالمه و مبادله ی افکار با ذهنی هوشیار و جستجوگر. و نگاه نوازش طلب فرد روبرو فقط باعث می شود که دم بر دوش بزنم به چاک. سالهاست در چاک جاده های روابط زندگی می کنم.
Sunday, August 4, 2013
Subscribe to:
Posts (Atom)