Monday, December 31, 2012
Sunday, December 30, 2012
“To be governed is to be watched over, inspected, spied upon, directed, legislated at, regulated, docketed, indoctrinated, preached at, controlled, assessed, weighed, censored, ordered about, by men who have neither the tight, nor the knowledge, nor the virtue. To be governed means to be, at each operation, at each transaction, at each movement, noted, registered, controlled, taxed, stamped, measured, valued, assessed, patented, licensed, authorized, endorsed, admonished, hampered, reformed, rebuked, arrested. It is to be, on the pretext of the general interest, taxed, drilled, held to ransom, exploited, monopolized, extorted, squeezed, hoaxed, robbed,- then at the least resistance, at the first word of complaint, to be repressed, fined, abused, annoyed, followed, bullied, beaten, disarmed, garrotted, imprisoned, machine-gunned, judged, condemned, deported, flayed, sold, betrayed, and finally mocked, ridiculed, insulted, dishonored. Such is government, such is justice, such is morality.”
- You can’t blow up a social relationship - the anarchist case against terrorism
Saturday, December 29, 2012
مي
گفتند دو عنصر مكمل ....مي گفتند براي هر پاري جفتي هست ....مي گفتند يكي
ديگري را كامل ميكند ....در كنابهايشان بي نهايت و صفر هيولاهايي بودند
سهمناك ....مي ترسيدند از عنصر تنها ... از عنصر مطلق .... از پاره
تك پاره هاي مستقل از هم جدامانده ... من .... و تو ... حتي در فرضياتشان جايي نداريم ....
تك پاره هاي مستقل از هم جدامانده ... من .... و تو ... حتي در فرضياتشان جايي نداريم ....
در فرضيات خودمان هم.
Friday, December 28, 2012
Thursday, December 27, 2012
The horror of class stratification, racism, and prejudice is that some people begin to believe that the security of their families and communities depends on the oppression of others, that for some to have good lives there must be others whose lives are truncated and brutal. It is a belief that dominates this culture. It is what makes the poor whites of the South so determinedly racist and the middle class so contemptuous of the poor. It is a myth that allows some to imagine that they build their lives on the ruin of others, a secret core of shame for the middle class, a goad and a spur to the marginal working class, and cause enough for the homeless and poor to feel no constraints on hatred or violence. The power of the myth is made even more apparent when we examine how, within the lesbian and feminist communities where we have addressed considerable attention to the politics of marginalization, there is still so much exclusion and fear, so many of us who do not feel safe.
Dorothy Allison. A Question of Class.
Dorothy Allison. A Question of Class.
Wednesday, December 26, 2012
جرات نمي كنم از عشقم به بچه گربه ام حرف بزنم. مي گويند كه اينهمه بچه ي گرسنه و بي خانمان ...
جرات نمي كنم دردم را از انچه در فلسطين يا عراق بر بچه ها مي رود واگو كنم. مي گويند اين مسلمانهاي وحشي افراطي ...
جرات نمي كنم از گرسنگي بچه هاي افريقايي چيزي بنويسم. مي گويند اين قبايل عقب مانده ي بربر ...
جرات نمی کنم از شکنجه و کشتار بیرحمانه ی حیوانات در ازمایشگاه ها و در موسسه های داروسازی چیزی بگویم ... می گویند که انسان است و بیماری و ملزومات ...
جرات نمی کنم از نحوه ی کشتار گوساله های نر در صنعت گوشت بنویسم. می گویند که انسان است و طول روده هایش و ویتامین های لازم و نه هرگز کافی اش ...
ياد نگرفته ام احساساتم را در چهارچوبهاي متعارف عقيدتي/عقلاني كنترل كنم. بيچاره مي شوم اينروزها.
جرات نمي كنم دردم را از انچه در فلسطين يا عراق بر بچه ها مي رود واگو كنم. مي گويند اين مسلمانهاي وحشي افراطي ...
جرات نمي كنم از گرسنگي بچه هاي افريقايي چيزي بنويسم. مي گويند اين قبايل عقب مانده ي بربر ...
جرات نمی کنم از شکنجه و کشتار بیرحمانه ی حیوانات در ازمایشگاه ها و در موسسه های داروسازی چیزی بگویم ... می گویند که انسان است و بیماری و ملزومات ...
جرات نمی کنم از نحوه ی کشتار گوساله های نر در صنعت گوشت بنویسم. می گویند که انسان است و طول روده هایش و ویتامین های لازم و نه هرگز کافی اش ...
ياد نگرفته ام احساساتم را در چهارچوبهاي متعارف عقيدتي/عقلاني كنترل كنم. بيچاره مي شوم اينروزها.
در مترو نشسته ام در راه رفتن به راهپيمايي بر عليه جنگ. اين بمبارانهاي
غزه ... و از هيچ چيز ... از هيچ چيز به اندازه ي مواجهه با جامعه ي ايراني
تورنتو در انجا بيزار نيستم. دليلي نمي بينم احساسم را پنهان كنم ... يك
خصوصيت فرهنگي/اجتماعي ست به نظرم ... بهترين ادمها هم وقتي در گله جمع مي
شوند دچار مقتضيات تعلق به گله مي شوند ... و هراس از شناخته نشدن ... از
جاماندن.
Tuesday, December 25, 2012
سوار قطار شهري مي شود يا اتوبوس يا مترو. دنبال جايي مي گردد كه خالي تر و خلوت تر باشد. نگاهي به ادمها نمي اندازد. حوصله ندارد. مي نشيند. آيفون را در مي آورد و روي فيسبوك با ادمهايي گفتگو مي كند كه نه ديده شان و نه اگر توي قطار شهري يا اتوبوس يا مترو مي ديدشان گوشه ي نگاهي بهشان مي انداخت.
Welcome to the New World Order man!
Monday, December 24, 2012
Sunday, December 23, 2012
Saturday, December 22, 2012
قبلنتر ها گاهی پیش امده است که
در هتل اقامت کتم ... ماموریتهای شرکتی ... در کانادا ... اما خودم همیشه
کمپ یا کلبه را ترجیح داده ام ...
حالا در چند سال گذشته به خاطر سفرهایی که با یاشار یوسف می روم بیشتر در هتل بوده ام ... امریکا ... یا کانادا ... دومینیکن ریپابلیک ...
در زندگی ام حایی مرده تر بیروحتر بدرنگتتر خفه تر از اتاق هتل ندیده ام.
از این دوران دیگر به سر رسیده است. پسرک اماده ی طبیعت است.
حالا در چند سال گذشته به خاطر سفرهایی که با یاشار یوسف می روم بیشتر در هتل بوده ام ... امریکا ... یا کانادا ... دومینیکن ریپابلیک ...
در زندگی ام حایی مرده تر بیروحتر بدرنگتتر خفه تر از اتاق هتل ندیده ام.
از این دوران دیگر به سر رسیده است. پسرک اماده ی طبیعت است.
Friday, December 21, 2012
I always consider myself a socialist; not a Feminist and This idea is not approved by many "so-called" feminists ... However I have my reasons ... as in my idea, socialism is truley based on equality of race, gender and ...and it covers more ground (and including) what is covered in Feminism
I have known feminists who are so very radical in their ideas regarding gender equality; and yes they are not Social/traditional conservative ... though politically in many cases they are influenced by one of various bugs of conservatism, which I totally dislike, and that makes me stay away from them ..
The disease has so many sub-diseases ... and knowing it is essential in staying away from it ... its good to know the definition of Limited government conservatism, Additionalist conservatism , Noe-conservatism, Libertarian conservatism, Fiscal conservatism, ... and see which one sounds dear!! However I don't see enough knowledge in so many people about the extent of this disease!!!
The problem is there even when feminists are not conservative supporters, so many of them generally look up to liberalism with its foundation in Capitalism as the ultimate freedom, and yet again, I can not stay in line with them ...as past some general agreements, the important differences in looking at human, equality and justice starts to bug me ...
The best examples for me are "Simone De Beauvoir" whom I dearly love, and "Oriana Fallaci" whom I dislike strongly ...
This is a dilemma for me .. has been for so many years.
I have known feminists who are so very radical in their ideas regarding gender equality; and yes they are not Social/traditional conservative ... though politically in many cases they are influenced by one of various bugs of conservatism, which I totally dislike, and that makes me stay away from them ..
The disease has so many sub-diseases ... and knowing it is essential in staying away from it ... its good to know the definition of Limited government conservatism, Additionalist conservatism , Noe-conservatism, Libertarian conservatism, Fiscal conservatism, ... and see which one sounds dear!! However I don't see enough knowledge in so many people about the extent of this disease!!!
The problem is there even when feminists are not conservative supporters, so many of them generally look up to liberalism with its foundation in Capitalism as the ultimate freedom, and yet again, I can not stay in line with them ...as past some general agreements, the important differences in looking at human, equality and justice starts to bug me ...
The best examples for me are "Simone De Beauvoir" whom I dearly love, and "Oriana Fallaci" whom I dislike strongly ...
This is a dilemma for me .. has been for so many years.
Thursday, December 20, 2012
من حالا ديگه بيشتر اوقات با
اين قطار شهري تورنتو (Go Tran) مي روم سر كار و بر مي گردم. خيلي طول مي كشد. دو تا
قطار و يك اتوبوس سوار مي شوم تا برسم و همينقدر تا برگردم. دو ساعتي هر
طرف طول مي كشد.
براي مني كه از سال ٧١ هميشه ماشين داشته ام و هنوز هم دارم این تغيير بزرگي ست ... و اين بدو بدو كه سر ساعت برسي ... انتظار بين اين يكي و ان يكي .... پياده روي بين مسيرها را دوست دارم
يك چيزي كه دوست دارم نگاه كردن به داخل خانه هايي است كه قطار تنگِ تنگ از پهلويشان مي گذرد ... زني جوان در پيراهن خانه ي سبز رنگ با ليواني در دست كنار پنجره حياط بي حركت ايستاده و به باغچه خيره مانده است ... خانواده اي جوان دور ميز صبحانه در تب و تاب يك صبح كار و مدرسه كش و قوس مي روند ... مرد جواني با تن لخت عضلاني در شلوار خوابش روي ايواني سيگار مي كشد و به چيزي فكر مي كند كه من هرگز نمي توانم بدانم ... و سگي كه به صداي قطار، بدون انكه سرش را از روي زمین بلند كند چشمهايش را براي لحظه اي باز مي كند و باز می بندد.
يك چيزي در اين تماس زنده و غير قابل توصیف در این همه هست كه سالهاست از ان دور مانده ام. چيزي كه نمي دانم شايد تنها يك مسافر حسش مي كند. حس گذر از كنار چيزهايي كه دوستشان مي داريم ... بي انكه بدانيمشان. بي انكه قرار باشد بدانيمشان يا بهشان دست پيدا كنيم. حس سفر.
براي مني كه از سال ٧١ هميشه ماشين داشته ام و هنوز هم دارم این تغيير بزرگي ست ... و اين بدو بدو كه سر ساعت برسي ... انتظار بين اين يكي و ان يكي .... پياده روي بين مسيرها را دوست دارم
يك چيزي كه دوست دارم نگاه كردن به داخل خانه هايي است كه قطار تنگِ تنگ از پهلويشان مي گذرد ... زني جوان در پيراهن خانه ي سبز رنگ با ليواني در دست كنار پنجره حياط بي حركت ايستاده و به باغچه خيره مانده است ... خانواده اي جوان دور ميز صبحانه در تب و تاب يك صبح كار و مدرسه كش و قوس مي روند ... مرد جواني با تن لخت عضلاني در شلوار خوابش روي ايواني سيگار مي كشد و به چيزي فكر مي كند كه من هرگز نمي توانم بدانم ... و سگي كه به صداي قطار، بدون انكه سرش را از روي زمین بلند كند چشمهايش را براي لحظه اي باز مي كند و باز می بندد.
يك چيزي در اين تماس زنده و غير قابل توصیف در این همه هست كه سالهاست از ان دور مانده ام. چيزي كه نمي دانم شايد تنها يك مسافر حسش مي كند. حس گذر از كنار چيزهايي كه دوستشان مي داريم ... بي انكه بدانيمشان. بي انكه قرار باشد بدانيمشان يا بهشان دست پيدا كنيم. حس سفر.
Wednesday, December 19, 2012
Tuesday, December 18, 2012
Monday, December 17, 2012
يك قتل عام بيرحمانه
يك تفنگ خودكار در دست مي گيرم ... همه ي چيزهايي را كه دوست دارم، و دوست ندارم را، آنها که فکر می کنند دوستم دارند یا ندارند .... همه را در دلم به رگبار مي بندم
باید ازاد شوم
از چپ و راست پليسهاي خشم و اندوه و تلخكامي به من هجوم مي اورند.
تيري در مغز خاطره ام شليك مي كنم،
مي ميرم. امروز من در متن هاي گذشته مي ميرم.
و صداي شيون همه جا را پر مي كند.
يك تفنگ خودكار در دست مي گيرم ... همه ي چيزهايي را كه دوست دارم، و دوست ندارم را، آنها که فکر می کنند دوستم دارند یا ندارند .... همه را در دلم به رگبار مي بندم
باید ازاد شوم
از چپ و راست پليسهاي خشم و اندوه و تلخكامي به من هجوم مي اورند.
تيري در مغز خاطره ام شليك مي كنم،
مي ميرم. امروز من در متن هاي گذشته مي ميرم.
و صداي شيون همه جا را پر مي كند.
Saturday, December 15, 2012
از این کانادایی ها خنده دار تر خودشانند (امریکایی ها خنده دار نیستند ... اشک در می آورند) ... از یک طرف ۵ سال زودتر از ۱۵۰ سال دارند جشن ۱۵۰ سالگی کولونایزیشن را برنامه ریزی می کنند ... ساختن این کشور بینظیر را بر روی گور هزاران بومی کانادا که از سرزمین هاشان توسط اشغالگران اروپایی رانده شدند ... از یکطرف روز ملی بومیان کانادا را جشن می گیرند
در جهانی که کلمه ی کولونایزیشن موی مردم را بر تنشان راست نمی کند ... و کشتار و تجاوز و نسل کشی و در پی ان از میان بردن نژادها و زبانهای سرزمین های گسترده و بیشمار مربوط به آن حتی مفهوم نمی شود (غرب دوستان و عرب متنفران گرامی بد نیست تاریخ هائیتی و دومینیکن ریپابلیک را بخوانند) ... من همان بهتر که برگردم سر یکی از عاشقیتهای غیر مجاز و غیر ممکن خودم و سر خودم را گرم کنم ... که اینقدر به دیوار نکوبمش!
در جهانی که کلمه ی کولونایزیشن موی مردم را بر تنشان راست نمی کند ... و کشتار و تجاوز و نسل کشی و در پی ان از میان بردن نژادها و زبانهای سرزمین های گسترده و بیشمار مربوط به آن حتی مفهوم نمی شود (غرب دوستان و عرب متنفران گرامی بد نیست تاریخ هائیتی و دومینیکن ریپابلیک را بخوانند) ... من همان بهتر که برگردم سر یکی از عاشقیتهای غیر مجاز و غیر ممکن خودم و سر خودم را گرم کنم ... که اینقدر به دیوار نکوبمش!
Friday, December 14, 2012
مسلمانها یک مشت ادمکش بی ظرفیت هستند که تا کسی بر علیه اسلام یا پیغمبر حرف می زند می ریزند می زنند و می کشندش
اما مسیحیان اطراف من که علنا می گویند که به کانسرواتیو ها یا ریپابلیکن ها رای می دهند «چون اسلام بزرگترین خطر روی زمین است» و به راحتی می گویند که مایلند که دولتشان در مقابل مسلمین موضع بگیرد و از حمله ی دولتشان به کشورهای اسلامی حمایت می کنند متمدنند و با ظرفیت پذیرش نظر مخالف؟
تروریسم دولتی از کی بر تروریسم فرقه ای برتری پیدا کرد؟
اما مسیحیان اطراف من که علنا می گویند که به کانسرواتیو ها یا ریپابلیکن ها رای می دهند «چون اسلام بزرگترین خطر روی زمین است» و به راحتی می گویند که مایلند که دولتشان در مقابل مسلمین موضع بگیرد و از حمله ی دولتشان به کشورهای اسلامی حمایت می کنند متمدنند و با ظرفیت پذیرش نظر مخالف؟
تروریسم دولتی از کی بر تروریسم فرقه ای برتری پیدا کرد؟
Thursday, December 13, 2012
حتی برای خودش
لیلا صمدی
Wednesday, December 12, 2012
Tuesday, December 11, 2012
Monday, December 10, 2012
من هميشه و همچنان يك طوري لباس مي پوشم كه اگر ارتش سرخ بيايد و پاكوبان از كنارم رد شود مي توانم يكضرب بهشان ملحق شوم (مدل انهايي كه مثلا ژست كوهنوردها را دارند در اين شهر مسطح پر از بزرگراه، مي شود گفت)
حالا البته بماند كه دو تا پيچ پايننترش احتمالا ارتش مذبور مجبور است تامل كند و دو تا گلوله (به قول خودمون: گولّه) تو مخمان خالي كند كه غلظت اعتقادي اش هرگز در حد استاندارد نيست.
اين روشنفكران وامانده هم در ذاتشان نيست كه ارتشي چيزي راه بياندازند بلكه بيايد از كنار ما بگذرد (ما كه تو پيشاني مان نيست كه از كنار چيزي رد شويم) ... و ما يكجايي با اسودگي اين خيال مشوش رژه بريم!
سرگشتگان جهان هم متحد نمي شوند كه اين نقض موجوديتشان است.
Sunday, December 9, 2012
Saturday, December 8, 2012
باید فبول کرد ... که فقط من ام
که ممکن است وسط این همه دردسر و کار و بچه و بدحالی مزمن و سیاه
اینروزها، تصمیم بگیرم در یک تظاهرات اعتراضی بر علیه دولت کانادا شرکت کنم
در اعتراض به زندانی کردن سه مسلمان به جر تروریسم و بدون داشتن مدارک
کافی، با برگزارکنندگانش تماس بگیرم، قرار کمک بگذارم ... بروم «نورنتو
دیتنش سنتر» ... کلی صبر کنم ... توجه چند نفر ادم عجیب و غریب را در
مجموعه جلب کنم ...
بعد چک کنم
بعد چک کنم
و ببینم که تظاهرات در واقع فرداست!!
محمد محجوب، محمد حرکات و محمود جاب الله اگر برای ازادی شان کوچکنرین نیازی به ادم سردرگمی مثل من داشته باشند خیلی اوضاع خراب است.
من کنار "دیتنش سنر" راحت پارک کرده بودم و منتظر بودم ... و وقتی دست از پا طولانی تر داشتم برمی گشتم .. ادمهای جلوی در هیچ راضی به نظر نمی امدند!!
محمد محجوب، محمد حرکات و محمود جاب الله اگر برای ازادی شان کوچکنرین نیازی به ادم سردرگمی مثل من داشته باشند خیلی اوضاع خراب است.
من کنار "دیتنش سنر" راحت پارک کرده بودم و منتظر بودم ... و وقتی دست از پا طولانی تر داشتم برمی گشتم .. ادمهای جلوی در هیچ راضی به نظر نمی امدند!!
Friday, December 7, 2012
Thursday, December 6, 2012
من باید دوقلو می شدم. بعد تخمکه نصف می شد (ینی من تجربی نخوندم ...لابد دیگه!) ... اسپرمه هم که نصفش می رسید به هر قُل ...
بعد هر وقت حالی محالی می شدم فک می کردم باید آن قُل دیگر را می دیدم ... و وقتی می دیدمش یک حسی از کامل شدن، از ... لحظه ی کامل، حتی برای کسر ثانیه هم شده، بهم دست می داد یک حسی مثل Overwhelmed شدن به قول اینجایی ها ...
تخمکه نصف نشد ... اسپرمه هم به زور تونست یک تخمکم را باردار کنه (هر چند که می گفتن من در وقت ورود به این دیمانسیون نزدیک شیش کیلو بودم ... یعنی دوقل بودم شاید ... اما کاز از هم به هم چسبیدن گذشته ... دوقُلِ از هم جدا نشده شاید)
اینه که همه چی ریخت تو این یه دونه قُل ... و ظرفیتش کمه ... و چیزهایی را می خواد که اساسا با هم نمی خونن
و هی جاش تنگ می شه ...
و سر می ره
سر می ره
سر می ره
بعد هر وقت حالی محالی می شدم فک می کردم باید آن قُل دیگر را می دیدم ... و وقتی می دیدمش یک حسی از کامل شدن، از ... لحظه ی کامل، حتی برای کسر ثانیه هم شده، بهم دست می داد یک حسی مثل Overwhelmed شدن به قول اینجایی ها ...
تخمکه نصف نشد ... اسپرمه هم به زور تونست یک تخمکم را باردار کنه (هر چند که می گفتن من در وقت ورود به این دیمانسیون نزدیک شیش کیلو بودم ... یعنی دوقل بودم شاید ... اما کاز از هم به هم چسبیدن گذشته ... دوقُلِ از هم جدا نشده شاید)
اینه که همه چی ریخت تو این یه دونه قُل ... و ظرفیتش کمه ... و چیزهایی را می خواد که اساسا با هم نمی خونن
و هی جاش تنگ می شه ...
و سر می ره
سر می ره
سر می ره
Wednesday, December 5, 2012
Tuesday, December 4, 2012
خیلی بامزه است که یک بخش معینی
از این سکولارهای دمکراتیک ضد استبداد سیاه اسلامی، مشکلی با Jewish State بودن اسرائیل ندارند. لینک و عکس هم می گذارند از مظلومیت اسرائیل (
و البته مردم اسرائیل به نظر من مظلوند و گوشت دم توپ سیاستهای نفتی/جنگی
یک مشت بنیادگرای مزخرف اینطرفی و انطرفی) .. این جریان جنگ طلب و مخالف
صلح نتانیاهو/شارون ...
سکولاریسم حالا خیلیFashinable شده ... اما مخالفت با نژادپرستی، یا جنساید را فقط وقتی شامل می شود که طرف مقابل بنیادگرای مزخرف اسلامی است ... ارتدکسهای یهودی از خودشانند.
سکولاریسم حالا خیلیFashinable شده ... اما مخالفت با نژادپرستی، یا جنساید را فقط وقتی شامل می شود که طرف مقابل بنیادگرای مزخرف اسلامی است ... ارتدکسهای یهودی از خودشانند.
Monday, December 3, 2012
کمونیست امام زمانی (یا همان کمونیست حجتیه!): کمونیستی است که اعمال تحریم بر ملت را دوست دارد.
بگذار چنان اوضاع ملت خراب شود که بیفتند به جان این دولت بیمقدار و حسابش را برسند!
مدلش را -که هنوز متاسفانه در حال انقراض نیست- در گردهمایی های انگشت شماران بلندگو به دست و صدا نخراشیده ی حزب کمونیست کارگری می توان یافت.
بگذار چنان اوضاع ملت خراب شود که بیفتند به جان این دولت بیمقدار و حسابش را برسند!
مدلش را -که هنوز متاسفانه در حال انقراض نیست- در گردهمایی های انگشت شماران بلندگو به دست و صدا نخراشیده ی حزب کمونیست کارگری می توان یافت.
Sunday, December 2, 2012
In 20th Century compassionate revolutionaries turned politicians killed so many, out of compassion for poor or needy ... Religious or communist, they killed a part of population, to "save" some other part of it ...
Now in 21th Century, we are dealing with businessman politicians,with their degrees in law or economy ...With this non-compassionate hardhearted intelligent government corporate executives ...
No wonder they could wipe out a country , a generation without a blink of an eye ...
No wonder Iraq, Afghanistan, Somalia, Palestine ... are what they are.
Saturday, December 1, 2012
در كريسمس پارتي مجلل شركت پشت ميز شام نشسته ام بين چندين صد تفر ادم خوش پوش و خوش حال و خندان
غذاي انچنان و مشروب اينچنان ...
و دلم مي خواهد سرم را بكوبم به ديوار از بيحوصلگي
حالا سياه را سفيد مي بينم يا روي لبه ها راه مي روم اينروزها، يا اين ماه ها؛ چنان كه دو ستانم مي گويند، اما يك چيزي يك جايي از ريشه ي سست و نگرفته اش در امده است يا برگهاي زرد و نزار اين چندين سالش ريخته است
با همه ي وزن بودنم از موجوديت پسرك اويزان مانده ام ... صخره اي كه هست.
خوابت را مي بينم. باز. جزئياتشان را نه مي خواهم بنويسم و نه اگر مي خواستم، مي توانستم. ملغمه اي از درد و دوري و بودن و رفتن و خواستن و خواستن و خواستن انقدر كه دردت بيايد و از درد بيدار شوي و از شيريني.
در كريسمس پارتي شركت نشسته ام. يكي دارد دعاي قبل از غذا را مي خواند و روبرويم مرد جوان بسيار خوش قيافه اي با حالتي معنوي، چشمانش را بسته است و دهانش به نكرار تكان مي خورد و نه مي توانم بيحوصلگي ام را از اين ريخت و پاش چند صد هزار دلاري پنهان كنم و نه بي تفاوتي ام را به اين شكرگزاري از "لُرد"
مي داني هميشه صخره اي پيدا كرده ام و مانند عنكبوتي ماهر با بندهاي تنيده ي ناگزيرم از ان تاب خورده ام؛ خانواده، كار، ديوانه بازي در نياوردن، كار، مهاجرت، بازگشت، ديوانه نشدن، دوست داشتن، ماندن، ديوانه بازي ديوانه ي ديوانه باز ... بازگشتن، بچه دار شدن، كار، بچه دار ماندن، كار، بچه داري كردن، كار، بچه را بزرگ كردن، ...
مي داني، گاهي همان چيزي كه دليل ادامه ي اين زندگي است، خودش دليل همه ي بيزاري هاست.
از مقتضيات بيزارم.
و تو تنها چيزي هستي خارج از دايره ي مقتضيات ... كه مقتضاي همه ي ان چيزي است كه من را من مي كند.
بدحالم. ببخش.
غذاي انچنان و مشروب اينچنان ...
و دلم مي خواهد سرم را بكوبم به ديوار از بيحوصلگي
حالا سياه را سفيد مي بينم يا روي لبه ها راه مي روم اينروزها، يا اين ماه ها؛ چنان كه دو ستانم مي گويند، اما يك چيزي يك جايي از ريشه ي سست و نگرفته اش در امده است يا برگهاي زرد و نزار اين چندين سالش ريخته است
با همه ي وزن بودنم از موجوديت پسرك اويزان مانده ام ... صخره اي كه هست.
خوابت را مي بينم. باز. جزئياتشان را نه مي خواهم بنويسم و نه اگر مي خواستم، مي توانستم. ملغمه اي از درد و دوري و بودن و رفتن و خواستن و خواستن و خواستن انقدر كه دردت بيايد و از درد بيدار شوي و از شيريني.
در كريسمس پارتي شركت نشسته ام. يكي دارد دعاي قبل از غذا را مي خواند و روبرويم مرد جوان بسيار خوش قيافه اي با حالتي معنوي، چشمانش را بسته است و دهانش به نكرار تكان مي خورد و نه مي توانم بيحوصلگي ام را از اين ريخت و پاش چند صد هزار دلاري پنهان كنم و نه بي تفاوتي ام را به اين شكرگزاري از "لُرد"
مي داني هميشه صخره اي پيدا كرده ام و مانند عنكبوتي ماهر با بندهاي تنيده ي ناگزيرم از ان تاب خورده ام؛ خانواده، كار، ديوانه بازي در نياوردن، كار، مهاجرت، بازگشت، ديوانه نشدن، دوست داشتن، ماندن، ديوانه بازي ديوانه ي ديوانه باز ... بازگشتن، بچه دار شدن، كار، بچه دار ماندن، كار، بچه داري كردن، كار، بچه را بزرگ كردن، ...
مي داني، گاهي همان چيزي كه دليل ادامه ي اين زندگي است، خودش دليل همه ي بيزاري هاست.
از مقتضيات بيزارم.
و تو تنها چيزي هستي خارج از دايره ي مقتضيات ... كه مقتضاي همه ي ان چيزي است كه من را من مي كند.
بدحالم. ببخش.
Subscribe to:
Posts (Atom)