حس دلتنگي، ان جاذبه ي كشنده اي
كه حس مي كنم ... براي تو ... يا ان شهر كه دوست مي داشتم هرگز رنگي از
بازگشت ندارند. من هرگز به انچه كه سپري شده است باز نگشته ام، باز نخواهم
گشت.
دلتنگي شايد نشانه ي اگاهي ست از پايان. از مرگ.
گورهایی با نام های آشنا
مرده اي. مرده ايم ... و شهر حالا گورستاني بيشتر نيست. شهري كه دوستش مي دارم.
Wednesday, February 27, 2013
Tuesday, February 26, 2013
non-Westerners؟ خوشخبال است نویسنده ... این قبل از ظهور مجدد لیبرالیسم نوشته شده
قبل از تشکیل گروه های «انقلابی» ای که از غرب می خواهند که
«بیا به کشور ما حمله کن!»
«بیا کشور ما را تحریم کن!»
... علیرغم تاریخ ... علی رغم تاریخ
“The West won the world not by the superiority of its ideas or values
or religion, but rather by its superiority in applying organized
violence. Westerners often forget this fact, non-Westerners never do.”
- Samuel P. Huntington The Clash of Civilizations and the Remaking of World Order
Monday, February 25, 2013
Sunday, February 24, 2013
من سالهاست که یک پاسیفیست هستم و عمیقا معتقدم به اینکه خشونت
درمان هیچ چیز نیست ... مبارزه ی مسلحانه و مقاومت مسلحانه و جنگ توده ها و
الخ همه به نظرم یک مشت شعارند و اینجا و انجا هم که از شعار در می گذرند
در متن جریانات امروز جهان می افتند توی کتگوری خشونت امیزترین حرکات
مسلحانه که دیگر حتی نمیشود از انچه که می خواهند با ان مقابله کنند
تشخیصشان داد
اما وقتی یک جمله مثل این از مالکوم ایکس می خوانم نصف روز حالی بحالی می شوم ... خصوصا با اتفاقات این سالهای اخیر
Malcolm X
گفتم که. من پاسیفیستم. حتی اگر برای بسیاری از ادمهای که برایم خیلی عزیزند pacifist بودن (بله جانم به اشتباه!!) معنی passive بودن می دهد ..
اینروزها خشونت نطلبیدن و هواداری از صلح و جلوگیری از Organized Violence توسط دولتها سخت ترین کارهاست.
اما وقتی یک جمله مثل این از مالکوم ایکس می خوانم نصف روز حالی بحالی می شوم ... خصوصا با اتفاقات این سالهای اخیر
“You let the man maneuver you into thinking that it’s wrong to fight
him when he’s fighting you. He’s fighting you in the morning, fighting
you in the noon, fighting you at night and fighting you all in between,
and you still think it’s wrong to fight him back. Why?”
Malcolm X
گفتم که. من پاسیفیستم. حتی اگر برای بسیاری از ادمهای که برایم خیلی عزیزند pacifist بودن (بله جانم به اشتباه!!) معنی passive بودن می دهد ..
اینروزها خشونت نطلبیدن و هواداری از صلح و جلوگیری از Organized Violence توسط دولتها سخت ترین کارهاست.
Saturday, February 23, 2013
Friday, February 22, 2013
Thursday, February 21, 2013
Wednesday, February 20, 2013
حنده دار نیست ... که وقتی خیلی
جوانی ... بیست ساله و انطرفها ... از این دلخوری که چرا دوستانت ... در
حالی که با تو راجع به سیاست و فلسفه حرف می زنند ... ته ذهنشان به
خوابیدن با تو فکر می کنند ...
وقتی سنت بالاتر می رود ... چهل و اینطرفها ... از این دلخوری که چرا دوستانت ... که باهاشان راجع به سیاست و فلسفه حرف می زنی ... اصلا به خوبیدن با تو فکر نمی کنند...
وقتی سنت بالاتر می رود ... چهل و اینطرفها ... از این دلخوری که چرا دوستانت ... که باهاشان راجع به سیاست و فلسفه حرف می زنی ... اصلا به خوبیدن با تو فکر نمی کنند...
Monday, February 18, 2013
درسهاي من به ياشار يوسف- زيان
مهاجر: كسي است كه حتي با شنيدن اصظلاح "كيسه كشا" دچار نوستالژيا مي شود.
نوستالژي: يعني حالي به حالي شدن با ديدن هر چيزي كه رنگي از گذشته دارد.
گذشته: صخره اي است كه از ان اويزان مي شويم تا از روي امروز بگذريم و به فردا برسيم.
فردا: موجوديت دروغيني است كه همه به امدنش باورد كرده اند. نمي آيد.
مهاجر: كسي است كه حتي با شنيدن اصظلاح "كيسه كشا" دچار نوستالژيا مي شود.
نوستالژي: يعني حالي به حالي شدن با ديدن هر چيزي كه رنگي از گذشته دارد.
گذشته: صخره اي است كه از ان اويزان مي شويم تا از روي امروز بگذريم و به فردا برسيم.
فردا: موجوديت دروغيني است كه همه به امدنش باورد كرده اند. نمي آيد.
Sunday, February 17, 2013
می گوید: "مامی بچه ها در مدرسه می گویند که صورتی رنگ دخترهاست و آبی رنگ پسرها"
می گویم: " باز؟ مامی رنگ که جنسیت ندارد ... دختر و پسر ندارد ..." و به شلوار خانه اش اشاره می کنم: "ببین شلوار خودت صورتی است"
با حرارتی تازه می گوید: "معین می گوید! (معین دختر ی اسراییلی ست که مثل یک فرشته ی صورتی لباس می پوشد ... بی نهایت هم خوشگل است) من هم بهشان گفتم! بهشان گفتم! گفتم صورتی می تواند رنگ پسرها هم باشد!" با قدرت می گوید و سرپایی های صورتی هلو کیتی اش را می پوشد و می رود با لگوهایش بازی کند.
می گویم البته مامی خودش صورتی دوست ندارد ... تازه دختر هم هست ... ابی دوست دارد. می گوید: "من هم ابی دوست دارم مامی ... اما صورتی هم می توانم بپوشم!"
می گویم: "آفرین! بهشان گوش نکن مامان! هیچوقت!"
می گویم: " باز؟ مامی رنگ که جنسیت ندارد ... دختر و پسر ندارد ..." و به شلوار خانه اش اشاره می کنم: "ببین شلوار خودت صورتی است"
با حرارتی تازه می گوید: "معین می گوید! (معین دختر ی اسراییلی ست که مثل یک فرشته ی صورتی لباس می پوشد ... بی نهایت هم خوشگل است) من هم بهشان گفتم! بهشان گفتم! گفتم صورتی می تواند رنگ پسرها هم باشد!" با قدرت می گوید و سرپایی های صورتی هلو کیتی اش را می پوشد و می رود با لگوهایش بازی کند.
می گویم البته مامی خودش صورتی دوست ندارد ... تازه دختر هم هست ... ابی دوست دارد. می گوید: "من هم ابی دوست دارم مامی ... اما صورتی هم می توانم بپوشم!"
می گویم: "آفرین! بهشان گوش نکن مامان! هیچوقت!"
همه مان فریاد «سیستم سکولار» و «حکومت سکولار» سر می دهیم ... سکولار ... سکولار ... سکو ل ا ر .. سک و ... سک ... سک
و هیچکس حتی به یاد هم نمی اورد که سکولارترین سیستم ها اگر نه مستقیما مسئول که در ساده ترین شکلش ساکت ترین سیستم ها هستند در روند کولونایزیشن ...
سکولارترین سیستم ها ... از قانون جنگلی پیروی می کنند که جهان امروز هست.
و هیچکس حتی به یاد هم نمی اورد که سکولارترین سیستم ها اگر نه مستقیما مسئول که در ساده ترین شکلش ساکت ترین سیستم ها هستند در روند کولونایزیشن ...
سکولارترین سیستم ها ... از قانون جنگلی پیروی می کنند که جهان امروز هست.
Saturday, February 16, 2013
Friday, February 15, 2013
Thursday, February 14, 2013
Wednesday, February 13, 2013
Tuesday, February 12, 2013
«امریکن ایدل» و «کنیدین ایدل» و
«سو یو تینک یو کن دنس کانادا و امریکا » و حالا «یوو گات نلنت» و «اکس
فکتور» که ادم می خواهد لنگه کفش بردارد به جان داورهایشان بیفتد پشت همان
شیشه ی تلویزیون از بس مرخرف و مستعمل و مستهجن ند کم بودند ... حالا
ماجراهای آکادمی خانم گوگوش را هم ...
به کجا باید پنها برد از این اینترتینمنت اینداستری ... و این مرخرفاتی که به اسم رئالیتی شو و کامپتیشن به خورد ملت می دهند
به کجا باید پنها برد از این اینترتینمنت اینداستری ... و این مرخرفاتی که به اسم رئالیتی شو و کامپتیشن به خورد ملت می دهند
Monday, February 11, 2013
Sunday, February 10, 2013
درسهای من به یاشار یوسف: ادبیات سیاسی!
کلمه ی وحدت را که می بینی بلند شو و خلاف جهتش بدو
با تمام قوا
معمولا به جای اینکه معنایش این باشد که چهره های مختلف یک چیز در کنار هم قرار بگیرند ... به این تعبیر می شود که همه چیز باید یک چیز شوند و یک چیز بخواهند و یک چیز تعیین کننده ی همه چیز است و همه چیز یعنی آن یک چیز. ذوب شدن همیشه هست ... یا در ولایت .. یا در حکومت ... یا در مفهوم جمعیت و اجتماع ... یا نجات حلق ها ... یا سرکوب دشمنان ... یا همپیمانی دوستان.
ذوب شدن همه چیزشان است.
ذوب نباش! نگران نباش! از مواقعی که قاطی جمعیتی و در دل همهمه هستی گله تنهاتر نمی شوی ...
بیا تفاوت ... ناهمگونی ... ناهمرنگی ... تنهایی ... و فردیت را با هم جشن می گیریم. هر روز.
کلمه ی وحدت را که می بینی بلند شو و خلاف جهتش بدو
با تمام قوا
معمولا به جای اینکه معنایش این باشد که چهره های مختلف یک چیز در کنار هم قرار بگیرند ... به این تعبیر می شود که همه چیز باید یک چیز شوند و یک چیز بخواهند و یک چیز تعیین کننده ی همه چیز است و همه چیز یعنی آن یک چیز. ذوب شدن همیشه هست ... یا در ولایت .. یا در حکومت ... یا در مفهوم جمعیت و اجتماع ... یا نجات حلق ها ... یا سرکوب دشمنان ... یا همپیمانی دوستان.
ذوب شدن همه چیزشان است.
ذوب نباش! نگران نباش! از مواقعی که قاطی جمعیتی و در دل همهمه هستی گله تنهاتر نمی شوی ...
بیا تفاوت ... ناهمگونی ... ناهمرنگی ... تنهایی ... و فردیت را با هم جشن می گیریم. هر روز.
Saturday, February 9, 2013
Friday, February 8, 2013
Thursday, February 7, 2013
۱- چه حالی می کنند امریکا و اسرآئیل که مدیاشان مظهر مخالفت در مقابل امپریالیسم را اجمدی نژاد جا می زنند.
۲- جهانی که مثلا مخالف و موافق موجودیتش در سازمان مللش نتانیاهو و احمدی نژاد است انقدر فاکد آپ است که ... مجبورم بودایی شوم ...
۳- احمدی نژاد،حضورش در مدیای غرب، موجودیتش، دلیلی است بر مشروعیت سیاستهای غرب .. و هیچکس صدای کودکان سوریه را که در آتش جنگی که غرب برافروخته است کشته می شوند نمی شنود ... به واسطه ی این دلقک
دارم بالا می اورم .. عق ق ق ق ق ق ق ق ق
۲- جهانی که مثلا مخالف و موافق موجودیتش در سازمان مللش نتانیاهو و احمدی نژاد است انقدر فاکد آپ است که ... مجبورم بودایی شوم ...
۳- احمدی نژاد،حضورش در مدیای غرب، موجودیتش، دلیلی است بر مشروعیت سیاستهای غرب .. و هیچکس صدای کودکان سوریه را که در آتش جنگی که غرب برافروخته است کشته می شوند نمی شنود ... به واسطه ی این دلقک
دارم بالا می اورم .. عق ق ق ق ق ق ق ق ق
Wednesday, February 6, 2013
Tuesday, February 5, 2013
Monday, February 4, 2013
"زنی که به زانو در امد"
کارگردان: جامعه ی مدنی
بازیگران: لیلای لیلی ... و پسر!
صحنه روشن می شود. یک فروشگاه زنجیره ای بزرگ. بخش فروش کفش. یاشار یوسف و مامان دارند کفش کتانی به پای بچک امتحان می کنند. یاشار یوسف: "مامی من اینو می خوام!" من به کفش که صورتی و قهوه ای و پر از گل و قلب است و روی هر لنگه اش یک دورای شاد و خندان و چشم درشت برق برق می زند نگاه می کنم و می گویم: "این نه مامی" یاشار یوسف: "مامی من اینو می خوام... چرا نه؟ وای؟" من: "این دخترانه است مامان ..." و یاشار یوسف با شک به من یک دفعه شدیدا به تته پته می افتم نگاه می کند و می فهمد که یک چیزی درست نیست
. من آسمان و زمین را به هم می بافم: " دختر و پسر نداریم .. ولی مامی این صورتیه و خیلی بی ریخته و جنسش هم خوب نیست و ..." کفش خوشگل درست و حسابی ای با یک عکس هواپیما روی هر لنگه اش برایش می خرم ... بعد بر می گردم و جلوی کفش صورتی/قهوه ای/بنفش دورا می ایستم وسعی می کنم خودم را راضی کنم تا آن را هم برای یاشار یوسف بخرم. نمی توانم. فکر می کنم در مدرسه بچه ها دورش جمع خواهند شد و به او خواهند گفت و به او خواهند خندید و ... خیلی زود است که پسرکم را به تنهایی به جنگشان بفرستم ...
"دیدی؟ من هم بالاخره به زانو در آمدم. " کی فکرش را می کرد!!
کارگردان: جامعه ی مدنی
بازیگران: لیلای لیلی ... و پسر!
صحنه روشن می شود. یک فروشگاه زنجیره ای بزرگ. بخش فروش کفش. یاشار یوسف و مامان دارند کفش کتانی به پای بچک امتحان می کنند. یاشار یوسف: "مامی من اینو می خوام!" من به کفش که صورتی و قهوه ای و پر از گل و قلب است و روی هر لنگه اش یک دورای شاد و خندان و چشم درشت برق برق می زند نگاه می کنم و می گویم: "این نه مامی" یاشار یوسف: "مامی من اینو می خوام... چرا نه؟ وای؟" من: "این دخترانه است مامان ..." و یاشار یوسف با شک به من یک دفعه شدیدا به تته پته می افتم نگاه می کند و می فهمد که یک چیزی درست نیست
. من آسمان و زمین را به هم می بافم: " دختر و پسر نداریم .. ولی مامی این صورتیه و خیلی بی ریخته و جنسش هم خوب نیست و ..." کفش خوشگل درست و حسابی ای با یک عکس هواپیما روی هر لنگه اش برایش می خرم ... بعد بر می گردم و جلوی کفش صورتی/قهوه ای/بنفش دورا می ایستم وسعی می کنم خودم را راضی کنم تا آن را هم برای یاشار یوسف بخرم. نمی توانم. فکر می کنم در مدرسه بچه ها دورش جمع خواهند شد و به او خواهند گفت و به او خواهند خندید و ... خیلی زود است که پسرکم را به تنهایی به جنگشان بفرستم ...
"دیدی؟ من هم بالاخره به زانو در آمدم. " کی فکرش را می کرد!!
Sunday, February 3, 2013
امروز را با يك گروه سوسياليست
كانادايي رفتم راهپيمايي. كنار پياده رو ايستادم و روزنامه ي "كارگر
سوسباليست" فروختم و با گروه رفتم بيرون و دو سه ساعتي در يك كافه با هم گپ
سياسي زديم ... اينتنس.
عجب مخهايي بودند اين بچه جانها كه همه شان هم كانادايي بودند.
دارم مي روم خانه از ياشار كتك بخورم ... مي ارزد اما. حس و حالم عالي ست.
عجب مخهايي بودند اين بچه جانها كه همه شان هم كانادايي بودند.
دارم مي روم خانه از ياشار كتك بخورم ... مي ارزد اما. حس و حالم عالي ست.
Saturday, February 2, 2013
Friday, February 1, 2013
در
مترو نشسته ام در راه رفتن به راهپيمايي بر عليه جنگ. اين بمبارانهاي غزه
... و از هيچ چيز ... از هيچ چيز به اندازه ي مواجهه با جامعه ي ايراني
تورنتو در انجا بيزار نيستم. دليلي نمي بينم احساسم را پنهان كنم ... يك
خصوصيت فرهنگي/اجتماعي ست به نظرم ... بهترين ادمها هم وقتي در گله جمع مي
شوند دچار مقتضيات تعلق به گله مي شوند ... و هراس از شناخته نشدن ... از
جاماندن.
Subscribe to:
Posts (Atom)