Tuesday, April 30, 2013

آقای کشیش سر قبر میسیز تاچر فرمودند راجع به عملکرد خانم تاچر باید در جایش یعنی پارلمان به بحث پرداخت ... یعنی مردم محترما مرحمت فرموده خفه شوید حقیقتا دارم نسبت به رای دادن در غرب همان حس جرج کارلین را پیدا میکنم: «که اگر در انتخابات شرکت می کنی، دیگر حق اعتراض نداری»


صبح عکس این بچه های به دار زده شده ی مسلمان برمه را پست کردم ... ظهر که رفتم پیاده روی داشتم فکر می کردم کاش هر دو بچه را همزمان ... همزمانِ همرمان دار زده باشند ... که یکی ان دیگری را در وقت به دار کشیده شدن و مردن ندیده باشد ... فکر می کردم .. چقدر ترسیده اند .. فکر میکردم ایا تا اخرین لحظه فکر می کرده اند که شاید یکی به دادشان برسد؟


عکسهای کارگران کشته شده زیر آوار کارخانه ی پوشاک داکا را می بینم ... فقط می توانم بگویم فاک کاپیتالیسم.


و آنکه «همه» را می خواهد ... هیچ نمی دهد. نمی تواند بدهد.
پذیرفته ام. نمی خواهم.
این هم درد دیگری است.
نمی پذیرد. نمی داند.


Wednesday, April 24, 2013



Tuesday, April 23, 2013

یادداشتهای امروز:

1- خیلی بامزه است که این همه موضوعات پراهمیت و قابل توجه در سطح اجتماعی/سیاسی امروز هست .. مثل جنگ ... تروریسم ... مونسانتو ... نئوکولونایزیشن خصوصا در افریقای امروز ... پرایوتایزیشن سرویس های اجتماعی ... نابودی جنگلها ... کمبود اب ... و و و و ... و هنوز توی محیطهای ایرانی فیسبوکی می گردی و صحبت از حمله ی اعراب به ایران است

2- در همان روزی که در بوستون بمبی منفجر شد در دو نقطه ی دیگر جهان هم بمبهایی منفجر شدند ... اما مدیا تمرکز کرد روی بوستون ... مردم بوستون زندگی شان مختل شد ... همه جا عکس و خبر و مقابله و مقاومت ...
من فکر نمی کنم اشکال از مردم امریکاست ... که مثلا نازک نارنجی هستند ... که خشونت دولتشان به همه ی دنیا را نادیده می گیرند و فقط برایشان مهم است آب از آب خودشان تکان نخورد ... نه .. من فکر می کنم ایراد از مردم جاهای دیگر است ... که مثل امریکایی ها اینقدر زندگی را حقوق خودشان و جدی نمی گیرند ... که می گذارند هزار هزار بمب بر سرشان ریخته شود و زیر پایشان منفجر شود و باز می روند دنبال ان یک لقمه نان که شکمشان را سیر کنند و سرشان را میاندازند پایین و نمی گویند نه
الان باید مردم پاکستان و یمن توی خیابانها بنشینند تا امریکا بمبارانهایش توسط درون ها را متوقف کند ...
الان باید مردم افغانستان درخواست کنند که امریکا و روسیه تمام خرابی های 50 اسل گذشته را بازسازی کنند ... و مردم عراق ...
ما خودمان بیش از همه باور کرده ایم که شهروند درجه ی چندم جهانیم ...

3- صحبتها و اخبار در مورد ایران در سی بی سی اصلا خوب نیستند ... امروز این پلات ترور در راه اهن تورنتو را به ایران مرتبط کردند در اخبار ... و خوب در محیط اپوزیسیون خارج از کشور هم هواداران تحریم و جنگ ... سکولارهایی که محافل پرواسراییل دارند خرج دم و دستگاهشان را می دهند ... و مجاهدین خلق که به همت ریپابلیکن پارتی کانادا از لیست تروریستها در امده اند و در سر خیال به قدرت رسیدن در ایران را دارند ... و رد پایشان در فحاشی های این طرف و انطرف به گروه های معتدل مخالف جنگ هست ... مشخصا در سوشیال نت ورک دارند موقعیت خودشان را تثبیت می کنند ...
دیدن اینکه ادمهایی که به مفهوم انقلاب اعتقاد ندارند ... و از دخالت خارجی هم هراسانند به راحتی برچسب جاسوس و مزدور می خورند ... و انها که از عملکرد امریکا در عراق و افعانستان و سوریه دفاع می کنند سکولار و مترقی و ازادیبخش محسوب می شوند من یکی را از اپوزیسیون ایران در خارج از کشور بیزار کرده است

4- در عمل از محیط ایرانی تورنتو به دورم. از اجتماع به طور کلی.


Saturday, April 20, 2013

درک موضوع دمکراسی در غرب خیلی هم کار سختی نیست ... درست است ... می شودگفت نقد و انتقاد و سوال و جواب به طور نسبی ازاد است (حالا امثال این پیتریاتیک اکت بوش/اوباما و قوانین مربوط به امنیت ملی شان بماند) اما در مکالمه ی بین جریان منتقد سیستم ... حالا در رابطه با جنگ، میلیتاریسم، کولونایزیشن و غیره سیستم صدای مدیا را انچنان بلند کرده است که مکالمه به هیچوجه در متن جامعه قابل شنیدن نیست ... و سیستم با اتکای فرصت طلبانه اش به نوعی عوام زدگی مبتنی بر رای اکثریت حتی لازم نمی بیند پاسخگوی جریان منتقد باشد

در همین کانادا در حال حاضر دولت کانسرواتیو در خصوص چندین مورد بسیار مهم زیر سوال است .. هر یک در ذهن من می تواند دلیلی باشد برای استیضاح دولت در پارلمان ... و یک تغییر اساسی در سیستم ... اما حتی برای من که به موضوع علاقمندم دنبال کردن مسیر این موضوعات تقریبا غیر ممکن است .. مگر با روی آوردن به الترناتیو لفتیست مدیا ... که آنهم در نظر عموم خیلی معتبر به نظر نمی رسد (هه! تا بی بی سی و سی ان ان هستند تا خوراک ذهنی ملت را تامین کنند!)

حالا دوستان نیولیبرال و لیبرال و سکولاردمکرات و امثالهم می توانند از آزادی بیان در غرب کتاب بنویسند اما جریان بین سیستم و بخش منتقد جامعه درست مانند این است که یکنفر در اتاقی که در ان صدها بلندگو با صدای بلند روشن هستند فریاد می زند و گلوی خود را پاره میکتد ... اما صدایش به گوش نمی رسد ... و خوب خیلی هم انتظار بزرگی نیست از مردم عادی، که در همهمه ی هراس های هر روزه ی مربوط به اقتصاد و جنگ که توسط مدیا مانیوفکرچرد می شود و مثل دارو به جامعه شیاف می شود ... و در میان تبلیغات ویکتوریا سیکرت و اسکار نایت و عکسهای انجلینا جولی در مدارس دخترانه ی افعانستان و لبخندهای فمینیست نواز هیلاری کلینتونِ باهوش و مقتدر به خودش زحمت بدهد و گوشش را به دهان جریان منتقد بچسباند بلکه ببیند مشکلات سیستم چه چیزهایی می توانند باشند. و بلندگوها؟ در جامعه ی آزاد هر چیزی آزاد است حتی خفه کردن صدای منتقد.

دمکراسی در غرب -در عمل- جوکی است که کورپوریشن ها مانیوفکچرد کرده اند و خوب به خورد همه مان داده اند.


Friday, April 19, 2013

داستانهاي ياشار يوسف

١- از كودكستان امده مي گويد: مامي ببين من چقدر عضله دارم!! و دستهايش را به شكلي بامزه تا مي كند و صورتش چروك مي خورد. لهش مي كنم با ماچ.

٢- يك وال كوچك و يك وال بزرگ عروسكي دستش گرفته است و باهاشان بازي مي كند. مي شنوم كه مي گويذ: "مامي وال و بيبي وال خيلي همديگر را دوست دارند اما ددي وال را نه. با هم ددي وال را مي اندازند توي اوشن و -با هيجان ادامه مي دهد- كلكش را مي كنند"
مكالمه ي بعدش بماند!

٣- دستهايش را به شكل عجيبي تكان مي دهد و حرفهايي زير لب زمزمه مي كند. مي پرسم: "مامي چكار مي كني" مي گويد: "مامي دارم با بد گاي مي جنگم و مي كشمش" مي گويم كه كشتن اصلا كلمه ي اي است كه نبايد به كار ببرد. مي گويد: "مي زنم توي كله اش پس'"
مي پرسم: "كي بد گاي است اصلا؟! كي به تو گفته بد گاي و گود گاي داريم؟ تازه اگرم بد گاي باشد ما فقط باهاش حرف مي زنيم و مي گوييم بد نباشد! نه زدن داريم نه كشتن!"
همانطور كه دستانش را تكان مي دهد با هيجان ادامه مي دهد: "بد گاي داريم! بد گاي حيوانات را اذيت مي كند!"
اين جوجه هم نقطه ضعف من را فهميده است.


Thursday, April 18, 2013

درد بيماري انسان را، همه ي موجودات زنده ي عالم مي كشند.


Wednesday, April 17, 2013

ياشار بلند مي گويد: "مامي اين مردي هستش كه مامانِ بمبي را شوت كرد!"
مي پرسم كه كي و مي بينم رفته است سر کشوی فیلمها و عكس چه گوارا را -كه روي فيلم زندگي اش است - در دستش گرفته است و همان طور كه با دقت نگاهش مي كند مي گويد: "اين!"
مي گويم كه نه مامي. كه اين چه گواراست و ادم خوبي بوده است. براي مردم فقير مي جنگيده.
تكرار مي كند: "چه گوارا؟!"
مي گويم كه البته او هم تفنگ دستش مي گرفته كه مثلا بد گاي ها را نابود كند. و مي گويم: "مامي جوان كه بود خيلي او را دوست داشت!"
مي گويد: "پس بد گاي ها را شوت كرد و كشت؟!"
مي گويم كه نه. كه بدگاي ها در شوت كردن هميشه از گودگاي ها بهترند و گودگاي ها اگر مي خواهند كاري كنند از راه شوتينگ نمي شود. بدگای ها او را کشتند!
با هيجان مي گويد: "همه ي بد گاي ها را مي سوزانيم!"
دادم در مي ايد كه شوتينگ و كشتن و سوزاندن موجودات زنده ي ديگر هيچ كار خوبي نيست.
مي گويد: "اما ددي كه سيب زميني ها را در اتش مي اندازد من خيلي دوست دارم"
و ...
و ...


مي ايستد و با دقت به عكس خيره مي شود و مي پرسد اين چيه؟ و به دست چه گوارا اشاره مي كند. مي گويم كه تفنگ است. مي پرسد: "چرا چشمانش را بسته؟ چرا اينطوري ايستاده؟!" به همان حالت چشمانم را مي بندم و دستم را بالا مي گيرم و مي گويم :"تا رهايي همه ي مردم دربند!"

مي پرسد: "كي چه گوارا را كشت؟" مي گويم كه ارتش.
"مامي ارتش چي هست؟ چيز بديه؟"
با عذاب وجداني عجيب جواب مي دهم: "اره مامان! ارتش را درست مي كنند تا مردم محروم را كنترل كنند!"

نمي توانم بگويم چه گوارا را ديگر دوست ندارم. اينهم مثل معشوق گذشته است. هر چند عاشقش نيستم اما نمي توانم بدون عشق از او ياد كنم.
مادر عاقلي از من در نمي ايد.


Tuesday, April 16, 2013

ظهر رفتم پیاده روی حوالی پروژه ... گذارم افتاد به سنت لورنت مارکت عزیز تورنتو ... میوه و سبزی و پنیر و گوشت ... گوشت ... گوشت ... بوی گوشت خوک نمکزده اینقدر اذیت نکرد که دیدن این خرچنگاه با چنگالهای بسته ... زیاد یاد روی هم انباشته در محفظه ای کوچک ... با ان چشمهاشان که تا بهشان نگاه می کنی بیهوده سعی می کنند عقب بروند.
آمدم بیرون.


Monday, April 15, 2013

كشف مهم اين هفته: سنجابها به طور عجيبي فلافل دوست دارند ... سر يك چشم به هم زدن فلافل و مخلفاتش چنان ناپديد ميشوند كه ...


Sunday, April 14, 2013

لازم نبود جنگ و صلح را ببینم تا فکرکنم از جنگ احمقانه تر در اختراعات انسانی چیزی وجود ندارد ... باید هر کس را که فکر می کند جنگ .. هر جنگی می تواند کوچکترین فایده ای داشته باشد ببندند به گاری ... و اسبهای مهربان را رها کنند بروند برای خودشان بچرند.


Saturday, April 13, 2013

و انسان تنها موجودی است که می تواند اسم یک روز را بگذارد «ایستر بانی» و کلی شکلات و جانک به شکل خرگوشهای خوشگل و کیوت بفروشد .. و همرمان به قتل عام خرگوشها بپردازد ...

1800 خرگوش...  در رور ایستر در نیوزیلند شکار شدند


Friday, April 12, 2013

"توی اینترنت .. خصوصا توی فیسوک چرخ زدن ادم را دیوانه می کند ... مثلا ادم با دیدن عکسهای قبل و بعد از انقلاب کوبا .. عکس دختران ارتشی کوبا ... و تکرار چه گوارا در جنگل و در خیابان و در تختخواب با سیگارهای خوشگلش ...و یا این ای میل های انلارجمنت و ریدیوسمنت ... و اکس ری باسن کیم کارداشیان ... چیزهای عجیب و غریب به ذهنش می رسد ... مثلا:
-انقلاب سوسیالیستی در یک فاحشه خانه در قلب میامی امریکا
یا بعد از خواندن این همه «همه» در مورد اکادمی خانم گوگوش به فکرش می رسد لابد در دنیای اصالت ازادی همه چیز، گروهی به این نام هم حق موجودیت دارد:
- همه با هم به دختران نابالغ تجاوز کنیم
یا این یکی
-کثافتهای هرزه ی خوش مشرب
وقتی تعاریف کثافت و بلوغ و فحشا همه اموری هستند نِسبی
نه نَسَبی
.
.
.
پدوفایلها هم شنیده ام که در صف منتظرند تا درب بهشت به رویشان باز شود"




Thursday, April 11, 2013

آقا حان من که آریایی نیستم ... از فرم چشمانم پیداست که یک مغولی حساب ننه بزرگی از من رسیده است ... از رنگ پوستم هم پیداست که یک عربی!
شاید هم یکی از ننه بزرگها دل بسته به یکی از غلام سیاه های هزار سال پیش و دسته گلی به اب داده ... کی می دونه!
... دست از سر من یکی بردارید ... هرگز در زندگی ام به چیزی غره نبوده ام ... اما این یکی را دوست دارم ... مخلوط همه ی رنگها و نژادها را در خودم!


Wednesday, April 10, 2013

جالبه كه انهايي كه حمله ي تروريستي به برجهاي نيويورك و مرگ چند هزار ادمهاي بي گناه بهترين توجيه است براي شروع جنگ و حمله ي امريكا به عراق و افغانستان و نابودي هر دو كشور و مرگ چندين صدهزار نفر مردمشان، درست همانهايي هستند كه بمباران مردم هيروشيما و ناكازاكي را براي خاتمه ي جنگ جهاني دوم موجه مي دانند.

Such irony ...


Tuesday, April 9, 2013

من می پذیرم که تو تغییر کرده ای. شاید از این رو که من هم.
تو، شاید نه آنچنان که من فکر می کردم. من هم


Monday, April 8, 2013

وقتي ادمها به ان چيزي كه لابلاي ارواره هايش لهشان مي كند بي توجهند ... چطور مي تواني انتظار داشته باشي به انچه كه زير ارواره شان له مي شود توجه كنند.


Sunday, April 7, 2013

یعنی من با اینکه از بیخ انقلابی نیستم و اینا فکر می کنم اگر کمون پاریس در اوتاوا اتفاق می افتاد و بعدش کمون اوتاوا این نمایندگان پارلمان را می گذاشت زیر گیوتین .. خصوصا هارپر و کابینه اش را ...

هنوز مثل بچه هایی هستم که خواب اب نبات چوبی هفت رنگ می بینند!


Saturday, April 6, 2013

عهد نبستم و خلاف بكردم.


Friday, April 5, 2013

زمان مي گذرد، و از ياد مي بريم ... باورم نمي شود كه پانزده سال پيش حلقه اي از نقره را بر انگشت حلقه ي دست چپم مي پوشيدم ... براي خودم. نشان اينكه تمام قلبم تنها به تو تعلق داشت.
يادم نيست حتي كي درش اوردم ... يكبار .... براي هميشه.


Wednesday, April 3, 2013

واقعا .. یعنی واقعا اینا فک می کنن که جامعه ی جهانی با ان سازمان مللش که مقرش در نیویورکه ... یا با آن جایزه های نوبلش می اید و مردم ایران را از چنگ ارتجاع سیاه نجات می دهد؟
بعد بقیه ی دنیا را چی؟ افریقا؟ امریکای جنوبی؟

یعنی این حقوق بشری ها واقعا اینطوری فک می کنن؟
Read the history guys and find ONE freaking example


Tuesday, April 2, 2013

من که رسما پرولتاریا هستم .. من یه جز کاری که انجام می دهم هیچ سرمایه ای ندارم.

“What is Communism? Communism is the doctrine of the conditions of the liberation of the proletariat. What is the proletariat? The proletariat is that class in society which lives entirely from the sale of its labor and does not draw profit from any kind of capital; whose weal and woe, whose life and death, whose sole existence depends on the demand for labor…”
 
- Friedrich Engels, Principles of Communism


Monday, April 1, 2013

از كلمه ي افتخار خوشم نمي ايد.
نمی فهمم یعنی چه به ملیت به جنسیت به زبان یا به هر جفنگ دیگری افتخار کردن اصلا یعنی چه.