Thursday, October 31, 2013


من به كاغدپاره هاي پراكنده اي مي مانم كه رويش فطعه قطعه گذشته را نوشته اند. تصويري ... مكالمه اي ... صداي بلند خنده اي. گاهي فكر مي كنم اگر دستي گذشته را پاك كند ... از من هيچ چيز نمي ماند. نه تصويري ... نه لبخندي ... و نه حرفي


Wednesday, October 30, 2013

درس امروز من به یاشار - پالیتیکز:

سکولاریسم: وقتی ارتش یا پلیس مخالفین "دولت" را می کشد
تئوکراسی: وقتی سپاه مخالفین "رژیم" را می کشد


Tuesday, October 29, 2013

من فکر می کنم کسی که برای مبارزه با سیستم حاکم بر کشور خودش ... به دولتهای دیگر توسل می شود ... انقلابی نیست ... کاریکاتور انقلابی است ...
و با دیدن اپوزیسیون ایران در تورنتو ...

***

کسی که خودش را مثلا مارکسیست یا سوسیالیست خطا می کند و دم در سازمان ملل پوستر دستش می گیرد و می ایستد .. یا پتیشن می نویسد به استیوی هارپر که مثلا فلان کند

کی انقلابیون از سطح کار مردمی وارد شدند به گرنتهای دولتی و نامه نگاری با سیستم؟


Monday, October 28, 2013

بچه نياوريد ملت ... خودتان را تكثير نكنيد ... چون فقط ان وقت است كه مي توانيد فرياد بزنيد:"the hell with it"


Sunday, October 27, 2013

مشکل من چیه؟
هیچ به لحن صحت کردن اوباما توجه کرده ای ... قدرت مثل مایع لزجی از ان می چکد ...
من صدای قدرت را دوست ندارم ...
قدرت مشکل است ... چه از مذهب ریشه بگیرد .. چه از مردم ...
فرقی ندارد اسمش دولت اوباما باشد ... دولت خامنه ای ... یا دولت هیتلر


Saturday, October 26, 2013

ياشار يوسف:

- دارد با گوشم ور مي رود. مي پرسم كه چرا. مي گويد : "گفتي گوشت را تيز كردي ... دارم دنبال تيزي در گوشت مي گردم!"

- يك كارتون نامربوط دار نگاه مي كند كه در ان زن بدجنسي مي خواهد مردي را كه. ٥ بچه دارد به عقد خودش در اورد تا به مديديت يك كورپوريشن برسد. زن بدذات و دروغگوست. مي گويد: "مامي! Girls should not be like that'"

- همان كارتون بالا شروع شده است. بچه ها در هواپيما عروسكشان را در راهروي هواپيما مي اندازند. زنگ مي زنند به اين هوا كه با زنگ زدن مادري برايشان فرستاده مي شود. مهماندار مي ايد. با خشونت پايش را روي عروسك مي گذارد و مي شكندش و مي گويد: "يونيون به من اجلزه نمي دهد اين را بر دارم! اين كا مامانتان است!" يني مي گم بايد اين هاليوود را آتيش زد!!


Friday, October 25, 2013

تمدن واژه ي عجيبيه ... وقتي سر ميز مي نشينيم و راجع به حساسترين ظرافتهاي ذهن حرف مي زنيم در حالي كه خرچنگي را قطعه قطعه مي کنيم و مي خوريم كه چند دقيقه قبل زنده زنده در اب جوش انداخته شده است ... با پنجه هاي بسته.


Thursday, October 24, 2013

دوست نزديك نداشتن سخت است ... داشتن هم.


Wednesday, October 23, 2013

اينروزها همه از "نه مي بخشيم و نه فراموش مي كنيم" حرف مي زنند ... ايا فقط من هستم كه فكر مي كنم "ببخش! اما هرگز فراموش نكن؟!" حالا در يك مفهوم كلي؟ ...  Forgive! But never forget?

حالا من هم ... ايا واقعا به اين معتقدم ... حتي وقتي با "تو" روبرو هستم؟!

زندگي كردن كار پيچيده اي است ... وقتي از گله دور ميافتي ... حالا گله ي گوسفندها ... گله ي سگها ... يا گرگها.

زندگي كردن كار ساده اي نيست.


Tuesday, October 22, 2013

نه تنها به نظر میاد که دیگر عاشق نمی شوم ... شرایط و تجربیات اخیر نشان می دهند که معتاد هم به چیزی نمی شوم ...
محض اطمینان ال-اس-دی خریدارم.


اینکه نتانیاهو حرفش را از شلوار جین می رساند به حمله ی نظامی به ایران اینقدر ناراحت کننده نیست ... اینکه بچه هایی که من اینروزها در تورنتو می بینم مانند نتانیاهو فکر می کنند عذاب اور است.


Monday, October 21, 2013

و ما مطمئنيم كه نيروهايي كه غرب در سوريه مسلحشان كرده است براي تغيير رژيم توي مخ هيچ دختر بچه اي شليك نكرده اند ... خوب مطمئنيم ... ٣٥ هزار كودك كشته شده در سوريه را يك به يك با نام و دليل و مشخصات مرگشان گشته ايم.
ما پيروان تئوري جنگهاي بشردوستانه.


Sunday, October 20, 2013

و گرگ گرسنه و خشمگين ناخنهايش را سوهان مي زند و مي نشيند منتظز تو كه قصه اي برايش بنويسي كه در ان شنگول و منگلول را خورده است و سير و پر با حبه ي انگور بازي مي كند تا وقت گرسنگي بعدي
و ننه بزبزي يك جايي در اخوري به بندي بسته است و باز حامله است تا برايش بزغاله هاي لذيذ بياورد


Saturday, October 19, 2013

مي گم "بردلي منينگ" بيش از هزار روز است در زندان انفرادي زنداني است ... مي رين سازمان ملل موضوع تحريم اقتصادي ايران را دنبال كنين ... يا نامه مي نويسين اوباما مردم ايران را نجات بدهد (حالا كه افغانستان و عراق همه در ارامش ر سعادتند) ياداوري كنين اين حقوق بشر را براي "بردلي" هم فالو كنه براي ابروي همتون با هم بهتره!


Friday, October 18, 2013

Enough با اين جايزه ي نوبل براي اين و براي ان ... ميلتون فريدمن و هنري
كيسينجر جايزه ي نوبل گرفته اند ... كافي نيست براي اينكه بي خيال نوبل شد؟

يك ژان پل سارتر هم ندارد قرن بيست و يكم


وقتی نتانیاهو از آزادی مردم ایران حرف می زند .. من همان حرفی به ذهنم می رسد که وقتی که بوش به اسم «لیبرتی» عراق را با خاک یکسان کرد: «تو دیگه خفه!!»

بروم یک صفحه در فیسبوک بزنم به این اسم «تو دیگه خفه!!» برای این موارد.


خيلي جالبه كه از عراق و افغانستان و ليبي هم خبري در مين استريم مدياي غرب نيست ... درست مثل عربستان و بحرين

١٥ سال پيش فقط عراق و افغانستان بودند همه جا ... حالا ايران و سوريه ... در حالی که خوانده ام که امار اعدامهای عراق امروز از ایران کمتر نیست .. و اعدام زنان و کودکان هم

حالا همه راجع به سوریه می نویسند .. سوریه ... سوریه ... و خوب کسی وقت برای خیابانهای عراق که هفته ای یک بمب در انها منفجر می شود ندارد.


ته چاه ... تهِ ته


Thursday, October 17, 2013

بخشي از يك نامه

گاهی فکر می کنم که تجربیات بیست و پنج ساله گذشته تغییرم داده اند .. .یا تراشم داده اند ... یا ابدیده ام گرده اند ... یا خسته ام کرده اند ... یا نرمم کرده اند ... یا سختم کرده اند ... یا قدرت پذیرش را در من افزایش داده اند ... و یا قدرت کنار امدن را در من کاهش داده اند ... و حتی اینها هم دیگر برایم مهم نیستند ... انسان انقدر می تواند پیچیده باشد که اساسا فهمیدن همه ی این چیزها کار بسیار سختی است ... و از انجا که می بینم پذیرفته ام که مرتب و سال به سال در حال تغییرم .. حالا دیگر حتی نشانه های هیچیک را دوست یا دشمن نمی دارم ... می پذیرمشان ... مثل سن مثل سال.


Tuesday, October 15, 2013

من در مقابل ضرورتهای "خود"م در مقابل جامعه می ایستادم
و در مقابل ضرورتهای "خود"م در مقابل تو
و تو با ضرورتها همصدا میشدی
تو همیشه ضرورت ها را انتخاب می کردی
من از ضرورتها بیزارتر می شدم ...
و از خودم ... که تو را می خواست.


Monday, October 14, 2013

من همه چيز را با تو مقايسه مي كنم ... نه نه ... با تصورم از تو ... همينه كه اينطور سگ اخلاقم.


Sunday, October 13, 2013

لازم نيست به جنگ خدايان برويم ... كافيست به آنها پشت كنيم.


Saturday, October 12, 2013

ياشاريوسف فيلم beautiful نمي خواهد ... كفش beautiful نمي خواهد cool مي خواهد

"Mommy I don't like beautiful things"

و در كارتونها براي اسيب ديدن كاراكترهاي بد كارتون گريه مي كند "mommy they are killing the bad guys!!" و "تو گفتي بدگاي ها را هم نمي كشيم"

اينها را مي نويسم براي اينكه بگويم بچه دار شدن خيلي خيلي خيلي خيلي خيلي خيلي خيلي خيلي خيلي سختتر از ان است كه فك مي كني.


Friday, October 11, 2013

به ياشار مي گويم: "اين دوستم بسيار عزيز است ... با او امروز اشنا مي شوي."
مي گويد: "Is she a cool guy!?"

.
.
.
مي گويم:"ديروز دوستم را دوست داشتي؟"
بيتفاوت مي گويد:"She was not that cool!"
ساركستيك بهش مي گويم:"حالا كي cool هست توي مقياس تو؟"
خيلي ارام ميگويد:"You mommy! Your are very cool!"
مي گويد و مي رود با قطارهايش بازي كند.


Thursday, October 10, 2013

بعد از گشتن 5-4 تا فروشگاه مخصوص کفش کودکان ... شاید بیشتر از یک ساعت وقت گذاشته است تا یک سندل با طرح "اسپایدر من" یا "انگری برد" برای بچهک بخرد .. و موفق نبوده است ...

بچهک دوست دارد روی کفشش کارتون کاراکتر داشته باشد ... آنهم نه هر کاراکتری که حالا می شود پیدا کرد ... بتمن .. اسپایدرمن ... اسپانج باب ...

دنیای کودکانه ی کودکان را دوست گرفتن.


Wednesday, October 9, 2013

ما از اين كلمه ي "نسل" زياد استفاده مي كنيم ... بيهوده است ... من هرگز با بچه هاي همدوره ام همراه و يا همفكر نبودم ... و با بچه هاي دهه ي ٣٠ يا دهه ي ٥٠ هم
انقلاب و جنگ و خفقان سياه دهه ي ٦٠ و مهاجرت و عشق ... همه براي من تبديل شدند به تجربه هاي عميق شخصي ..

نه به نسلي متعلقم و نه به شهري و نه به گروهي ... تنها تعلقم به دلتنگي است براي انچه گذشته است. براي كوچه هاي باريك كودكي ... خيابانهاي شلوغ تهران ... و تو.

من مي گذرم ... تو نه.
گذشته اي در كار نيست.... نمي گذرد ... نگذشته است ... همينجاست ... همينجايي.


Tuesday, October 8, 2013

در ایران مردم شعار می دهند «We want democracy» .. در کانادا شعار می دهند «We want real democracy» ... من معتقد نیستم مشکل اون real است ... مشکل در تعریف democracy است!


Monday, October 7, 2013

می گویم: «ببین! من فرق نکرده ام ها! همانم که بودم وقتی که تو رفتی!!»
و اضافه می کنم که: «اعتماد به نفس ندارم!!»

می گویم: «ببین! من امضا می دهم .. یک متن می نویسم و هر چند تا امضا لازم است پایش می زنم که من نمی روم .. که نمی خواهم بروی !»

می گوید که امضا نمی خواهد. که این قلب است که مهم است. قلب. قلب.

می گویم که مشکل همین است. که این قلب کار و بار خودش را دارد. که نفوذ پذیر نیست. می گویم: «همین است! تو قلب را می خواهی! شدنی نیست! دست یافتنی نیست! این قلب دادنی نیست ... گرفتنی هم»


Sunday, October 6, 2013

به من مي گويد: "تو يك 'bubble' توي ان كله ات داري ... خودت هم نمي داني چه مي خواهي!!

مي خندم: "خُب البته شايد 'bubble' هست اما ثابت نيست مي چرخد مي رود و ميايد و جايش را عوض مي كند اينجاست و انجاست ... در سر و در دل ... كوچك هم نيست"

و باز به خنده دستم را به كمرم مي زنم كه: "به من گفتي bubble-head؟!"

مي دانم اين نحوه ي تفكر به او كمك مي كند تا دورانهاي متناوب بي حسي ... بي عشقي من را تحمل كند ... شايد بي انكه بداند.


Saturday, October 5, 2013

به او نگفتم که تو تنها زني هستی در تمام سالهای بعد از 1369 که من با او عاشقانه حرف میزنم ...
فایده ای هم نداشت اگر می گفتم.

قلب من مثل اتوبوس است ...
پر از مسافر ... پر از چمدانهای سنگین گذشته ... و پر از صندلی خالی ...
سر راه هم می خواهد در هر ایستگاهی بایستد.

عشق عمومی ... درد عمومی
شاید باید همین کار را کرد که می کنم.
باید تنها ماند.


Friday, October 4, 2013

سيرك به دست Ultra-Right مي گردد ... و بازيگران نقش خود را با لباس "انقلابي" و "چپ" در ان بازي مي كنند. در نيمه ي راست جهان.


Thursday, October 3, 2013

تجربه براي من چیزي نيست جز بهانه اي براي توجيه خطاهاي امروز


Wednesday, October 2, 2013

به چند تا کلمه حساسیت دارم : سردار ... نتانیاهو ... افتخار ملی ...



گاهی فکر می کنم که تجربیات بیست و پنج ساله گذشته تغییرم داده اند .. .یا تراشم داده اند ... یا ابدیده ام گرده اند ... یا خسته ام کرده اند ... یا نرمم کرده اند ... یا سختم کرده اند ... یا قدرت پذیرش را در من افزایش داده اند ... و یا قدرت کنار امدن را در من کاهش داده اند ... و حتی اینها هم دیگر برایم مهم نیستند ... انسان انقدر می تواند پیچیده باشد که اساسا فهمیدن همه ی این چیزها کار بسیار سختی است ... و از انجا که می بینم پذیرفته ام که مرتب و سال به سال در حال تغییرم .. حالا دیگر حتی نشانه های هیچیک را دوست یا دشمن نمی دارم ... می پذیرمشان ... مثل سن مثل سال.


Tuesday, October 1, 2013

در درياچه شنايش را كرده است
يك دست تخته نردش را برده است
بچه را خوابانيده است
و فكر مي كند چقدر زندگي كردن در كشوري كه دولتش جنگهايش را در انسوي دنيا راه مي اندازد خوب است.