Thursday, October 31, 2013
Wednesday, October 30, 2013
Tuesday, October 29, 2013
من
فکر می کنم کسی که برای مبارزه با سیستم حاکم بر کشور خودش ... به دولتهای
دیگر توسل می شود ... انقلابی نیست ... کاریکاتور انقلابی است ...
و با دیدن اپوزیسیون ایران در تورنتو ...
***
کسی که خودش را مثلا مارکسیست یا سوسیالیست خطا می کند و دم در سازمان ملل پوستر دستش می گیرد و می ایستد .. یا پتیشن می نویسد به استیوی هارپر که مثلا فلان کند
کی انقلابیون از سطح کار مردمی وارد شدند به گرنتهای دولتی و نامه نگاری با سیستم؟
و با دیدن اپوزیسیون ایران در تورنتو ...
***
کسی که خودش را مثلا مارکسیست یا سوسیالیست خطا می کند و دم در سازمان ملل پوستر دستش می گیرد و می ایستد .. یا پتیشن می نویسد به استیوی هارپر که مثلا فلان کند
کی انقلابیون از سطح کار مردمی وارد شدند به گرنتهای دولتی و نامه نگاری با سیستم؟
Monday, October 28, 2013
Sunday, October 27, 2013
Saturday, October 26, 2013
ياشار يوسف:
- دارد با گوشم ور مي رود. مي پرسم كه چرا. مي گويد : "گفتي گوشت را تيز كردي ... دارم دنبال تيزي در گوشت مي گردم!"
- يك كارتون نامربوط دار نگاه مي كند كه در ان زن بدجنسي مي خواهد مردي را كه. ٥ بچه دارد به عقد خودش در اورد تا به مديديت يك كورپوريشن برسد. زن بدذات و دروغگوست. مي گويد: "مامي! Girls should not be like that'"
- همان كارتون بالا شروع شده است. بچه ها در هواپيما عروسكشان را در راهروي هواپيما مي اندازند. زنگ مي زنند به اين هوا كه با زنگ زدن مادري برايشان فرستاده مي شود. مهماندار مي ايد. با خشونت پايش را روي عروسك مي گذارد و مي شكندش و مي گويد: "يونيون به من اجلزه نمي دهد اين را بر دارم! اين كا مامانتان است!" يني مي گم بايد اين هاليوود را آتيش زد!!
- دارد با گوشم ور مي رود. مي پرسم كه چرا. مي گويد : "گفتي گوشت را تيز كردي ... دارم دنبال تيزي در گوشت مي گردم!"
- يك كارتون نامربوط دار نگاه مي كند كه در ان زن بدجنسي مي خواهد مردي را كه. ٥ بچه دارد به عقد خودش در اورد تا به مديديت يك كورپوريشن برسد. زن بدذات و دروغگوست. مي گويد: "مامي! Girls should not be like that'"
- همان كارتون بالا شروع شده است. بچه ها در هواپيما عروسكشان را در راهروي هواپيما مي اندازند. زنگ مي زنند به اين هوا كه با زنگ زدن مادري برايشان فرستاده مي شود. مهماندار مي ايد. با خشونت پايش را روي عروسك مي گذارد و مي شكندش و مي گويد: "يونيون به من اجلزه نمي دهد اين را بر دارم! اين كا مامانتان است!" يني مي گم بايد اين هاليوود را آتيش زد!!
Friday, October 25, 2013
Thursday, October 24, 2013
Wednesday, October 23, 2013
اينروزها
همه از "نه مي بخشيم و نه فراموش مي كنيم" حرف مي زنند ... ايا فقط من
هستم كه فكر مي كنم "ببخش! اما هرگز فراموش نكن؟!" حالا در يك مفهوم كلي؟ ... Forgive! But never forget?
حالا من هم ... ايا واقعا به اين معتقدم ... حتي وقتي با "تو" روبرو هستم؟!
زندگي كردن كار پيچيده اي است ... وقتي از گله دور ميافتي ... حالا گله ي گوسفندها ... گله ي سگها ... يا گرگها.
زندگي كردن كار ساده اي نيست.
حالا من هم ... ايا واقعا به اين معتقدم ... حتي وقتي با "تو" روبرو هستم؟!
زندگي كردن كار پيچيده اي است ... وقتي از گله دور ميافتي ... حالا گله ي گوسفندها ... گله ي سگها ... يا گرگها.
زندگي كردن كار ساده اي نيست.
Tuesday, October 22, 2013
Monday, October 21, 2013
Sunday, October 20, 2013
Saturday, October 19, 2013
مي
گم "بردلي منينگ" بيش از هزار روز است در زندان انفرادي زنداني است ... مي
رين سازمان ملل موضوع تحريم اقتصادي ايران را دنبال كنين ... يا نامه مي
نويسين اوباما مردم ايران را نجات بدهد (حالا كه افغانستان و عراق همه در
ارامش ر سعادتند) ياداوري كنين اين حقوق بشر را براي "بردلي" هم فالو كنه
براي ابروي همتون با هم بهتره!
Friday, October 18, 2013
خيلي جالبه كه از عراق و افغانستان و ليبي هم خبري در مين استريم مدياي غرب نيست ... درست مثل عربستان و بحرين
١٥ سال پيش فقط عراق و افغانستان بودند همه جا ... حالا ايران و سوريه ... در حالی که خوانده ام که امار اعدامهای عراق امروز از ایران کمتر نیست .. و اعدام زنان و کودکان هم
حالا همه راجع به سوریه می نویسند .. سوریه ... سوریه ... و خوب کسی وقت برای خیابانهای عراق که هفته ای یک بمب در انها منفجر می شود ندارد.
١٥ سال پيش فقط عراق و افغانستان بودند همه جا ... حالا ايران و سوريه ... در حالی که خوانده ام که امار اعدامهای عراق امروز از ایران کمتر نیست .. و اعدام زنان و کودکان هم
حالا همه راجع به سوریه می نویسند .. سوریه ... سوریه ... و خوب کسی وقت برای خیابانهای عراق که هفته ای یک بمب در انها منفجر می شود ندارد.
Thursday, October 17, 2013
بخشي از يك نامه
گاهی فکر می کنم که تجربیات بیست و پنج ساله گذشته تغییرم داده اند .. .یا تراشم داده اند ... یا ابدیده ام گرده اند ... یا خسته ام کرده اند ... یا نرمم کرده اند ... یا سختم کرده اند ... یا قدرت پذیرش را در من افزایش داده اند ... و یا قدرت کنار امدن را در من کاهش داده اند ... و حتی اینها هم دیگر برایم مهم نیستند ... انسان انقدر می تواند پیچیده باشد که اساسا فهمیدن همه ی این چیزها کار بسیار سختی است ... و از انجا که می بینم پذیرفته ام که مرتب و سال به سال در حال تغییرم .. حالا دیگر حتی نشانه های هیچیک را دوست یا دشمن نمی دارم ... می پذیرمشان ... مثل سن مثل سال.
گاهی فکر می کنم که تجربیات بیست و پنج ساله گذشته تغییرم داده اند .. .یا تراشم داده اند ... یا ابدیده ام گرده اند ... یا خسته ام کرده اند ... یا نرمم کرده اند ... یا سختم کرده اند ... یا قدرت پذیرش را در من افزایش داده اند ... و یا قدرت کنار امدن را در من کاهش داده اند ... و حتی اینها هم دیگر برایم مهم نیستند ... انسان انقدر می تواند پیچیده باشد که اساسا فهمیدن همه ی این چیزها کار بسیار سختی است ... و از انجا که می بینم پذیرفته ام که مرتب و سال به سال در حال تغییرم .. حالا دیگر حتی نشانه های هیچیک را دوست یا دشمن نمی دارم ... می پذیرمشان ... مثل سن مثل سال.
Tuesday, October 15, 2013
Monday, October 14, 2013
Saturday, October 12, 2013
ياشاريوسف فيلم beautiful نمي خواهد ... كفش beautiful نمي خواهد cool مي خواهد
"Mommy I don't like beautiful things"
و در كارتونها براي اسيب ديدن كاراكترهاي بد كارتون گريه مي كند "mommy they are killing the bad guys!!" و "تو گفتي بدگاي ها را هم نمي كشيم"
اينها را مي نويسم براي اينكه بگويم بچه دار شدن خيلي خيلي خيلي خيلي خيلي خيلي خيلي خيلي خيلي سختتر از ان است كه فك مي كني.
"Mommy I don't like beautiful things"
و در كارتونها براي اسيب ديدن كاراكترهاي بد كارتون گريه مي كند "mommy they are killing the bad guys!!" و "تو گفتي بدگاي ها را هم نمي كشيم"
اينها را مي نويسم براي اينكه بگويم بچه دار شدن خيلي خيلي خيلي خيلي خيلي خيلي خيلي خيلي خيلي سختتر از ان است كه فك مي كني.
Friday, October 11, 2013
به ياشار مي گويم: "اين دوستم بسيار عزيز است ... با او امروز اشنا مي شوي."
مي گويد: "Is she a cool guy!?"
.
.
.
مي گويم:"ديروز دوستم را دوست داشتي؟"
بيتفاوت مي گويد:"She was not that cool!"
ساركستيك بهش مي گويم:"حالا كي cool هست توي مقياس تو؟"
خيلي ارام ميگويد:"You mommy! Your are very cool!"
مي گويد و مي رود با قطارهايش بازي كند.
مي گويد: "Is she a cool guy!?"
.
.
.
مي گويم:"ديروز دوستم را دوست داشتي؟"
بيتفاوت مي گويد:"She was not that cool!"
ساركستيك بهش مي گويم:"حالا كي cool هست توي مقياس تو؟"
خيلي ارام ميگويد:"You mommy! Your are very cool!"
مي گويد و مي رود با قطارهايش بازي كند.
Thursday, October 10, 2013
بعد
از گشتن 5-4 تا فروشگاه مخصوص کفش کودکان ... شاید بیشتر از یک ساعت وقت
گذاشته است تا یک سندل با طرح "اسپایدر من" یا "انگری برد" برای بچهک بخرد
.. و موفق نبوده است ...
بچهک دوست دارد روی کفشش کارتون کاراکتر داشته باشد ... آنهم نه هر کاراکتری که حالا می شود پیدا کرد ... بتمن .. اسپایدرمن ... اسپانج باب ...
دنیای کودکانه ی کودکان را دوست گرفتن.
بچهک دوست دارد روی کفشش کارتون کاراکتر داشته باشد ... آنهم نه هر کاراکتری که حالا می شود پیدا کرد ... بتمن .. اسپایدرمن ... اسپانج باب ...
دنیای کودکانه ی کودکان را دوست گرفتن.
Wednesday, October 9, 2013
ما
از اين كلمه ي "نسل" زياد استفاده مي كنيم ... بيهوده است ... من هرگز با
بچه هاي همدوره ام همراه و يا همفكر نبودم ... و با بچه هاي دهه ي ٣٠ يا
دهه ي ٥٠ هم
انقلاب و جنگ و خفقان سياه دهه ي ٦٠ و مهاجرت و عشق ... همه براي من تبديل شدند به تجربه هاي عميق شخصي ..
نه به نسلي متعلقم و نه به شهري و نه به گروهي ... تنها تعلقم به دلتنگي است براي انچه گذشته است. براي كوچه هاي باريك كودكي ... خيابانهاي شلوغ تهران ... و تو.
من مي گذرم ... تو نه.
گذشته اي در كار نيست.... نمي گذرد ... نگذشته است ... همينجاست ... همينجايي.
انقلاب و جنگ و خفقان سياه دهه ي ٦٠ و مهاجرت و عشق ... همه براي من تبديل شدند به تجربه هاي عميق شخصي ..
نه به نسلي متعلقم و نه به شهري و نه به گروهي ... تنها تعلقم به دلتنگي است براي انچه گذشته است. براي كوچه هاي باريك كودكي ... خيابانهاي شلوغ تهران ... و تو.
من مي گذرم ... تو نه.
گذشته اي در كار نيست.... نمي گذرد ... نگذشته است ... همينجاست ... همينجايي.
Tuesday, October 8, 2013
Monday, October 7, 2013
می گویم: «ببین! من فرق نکرده ام ها! همانم که بودم وقتی که تو رفتی!!»
و اضافه می کنم که: «اعتماد به نفس ندارم!!»
می گویم: «ببین! من امضا می دهم .. یک متن می نویسم و هر چند تا امضا لازم است پایش می زنم که من نمی روم .. که نمی خواهم بروی !»
می گوید که امضا نمی خواهد. که این قلب است که مهم است. قلب. قلب.
می گویم که مشکل همین است. که این قلب کار و بار خودش را دارد. که نفوذ پذیر نیست. می گویم: «همین است! تو قلب را می خواهی! شدنی نیست! دست یافتنی نیست! این قلب دادنی نیست ... گرفتنی هم»
و اضافه می کنم که: «اعتماد به نفس ندارم!!»
می گویم: «ببین! من امضا می دهم .. یک متن می نویسم و هر چند تا امضا لازم است پایش می زنم که من نمی روم .. که نمی خواهم بروی !»
می گوید که امضا نمی خواهد. که این قلب است که مهم است. قلب. قلب.
می گویم که مشکل همین است. که این قلب کار و بار خودش را دارد. که نفوذ پذیر نیست. می گویم: «همین است! تو قلب را می خواهی! شدنی نیست! دست یافتنی نیست! این قلب دادنی نیست ... گرفتنی هم»
Sunday, October 6, 2013
به من مي گويد: "تو يك 'bubble' توي ان كله ات داري ... خودت هم نمي داني چه مي خواهي!!
مي خندم: "خُب البته شايد 'bubble' هست اما ثابت نيست مي چرخد مي رود و ميايد و جايش را عوض مي كند اينجاست و انجاست ... در سر و در دل ... كوچك هم نيست"
و باز به خنده دستم را به كمرم مي زنم كه: "به من گفتي bubble-head؟!"
مي دانم اين نحوه ي تفكر به او كمك مي كند تا دورانهاي متناوب بي حسي ... بي عشقي من را تحمل كند ... شايد بي انكه بداند.
مي خندم: "خُب البته شايد 'bubble' هست اما ثابت نيست مي چرخد مي رود و ميايد و جايش را عوض مي كند اينجاست و انجاست ... در سر و در دل ... كوچك هم نيست"
و باز به خنده دستم را به كمرم مي زنم كه: "به من گفتي bubble-head؟!"
مي دانم اين نحوه ي تفكر به او كمك مي كند تا دورانهاي متناوب بي حسي ... بي عشقي من را تحمل كند ... شايد بي انكه بداند.
Saturday, October 5, 2013
به او نگفتم که تو تنها زني هستی در تمام سالهای بعد از 1369 که من با او عاشقانه حرف میزنم ...
فایده ای هم نداشت اگر می گفتم.
قلب من مثل اتوبوس است ...
پر از مسافر ... پر از چمدانهای سنگین گذشته ... و پر از صندلی خالی ...
سر راه هم می خواهد در هر ایستگاهی بایستد.
عشق عمومی ... درد عمومی
شاید باید همین کار را کرد که می کنم.
باید تنها ماند.
فایده ای هم نداشت اگر می گفتم.
قلب من مثل اتوبوس است ...
پر از مسافر ... پر از چمدانهای سنگین گذشته ... و پر از صندلی خالی ...
سر راه هم می خواهد در هر ایستگاهی بایستد.
عشق عمومی ... درد عمومی
شاید باید همین کار را کرد که می کنم.
باید تنها ماند.
Friday, October 4, 2013
Wednesday, October 2, 2013
گاهی فکر می کنم که تجربیات بیست و پنج ساله گذشته تغییرم داده اند .. .یا
تراشم داده اند ... یا ابدیده ام گرده اند ... یا خسته ام کرده اند ... یا
نرمم کرده اند ... یا سختم کرده اند ... یا قدرت پذیرش را در من افزایش
داده اند ... و یا قدرت کنار امدن را در من کاهش داده اند ... و حتی اینها
هم دیگر برایم مهم نیستند ... انسان انقدر می تواند پیچیده باشد که اساسا
فهمیدن همه ی این چیزها کار بسیار سختی است ... و از انجا که می بینم
پذیرفته ام که مرتب و سال به سال در حال تغییرم .. حالا دیگر حتی نشانه های
هیچیک را دوست یا دشمن نمی دارم ... می پذیرمشان ... مثل سن مثل سال.
Subscribe to:
Posts (Atom)