Tuesday, December 31, 2013

نفسهاي اخر سال ميلادي ...
نفسهاي اول زمستان ...
اينجا مانند سرزمين تو سال با اغاز بهار نيست كه شروع مي شود ... با جان گرفتن زمستان است


Monday, December 30, 2013

Never without you, never with you. Just I.
I love the damn "I"


Sunday, December 29, 2013

فکر کن در شهری زندگی می کنی که قبل از 1800 به مردم بومی تعلق داشت ... انگلیس با همان سیاست Settler Colonialism که یعنی اشغال سرزمینها با مهاجرت دادن واحدهای خانوادگی که اسراییل هم در فلسطین از ان استفاده می کند کانادا را دست بومیانش دراورد... و البته با اوردن بردگان از افریقا ... و با خشونت لازم و کافی ...

بعد در مرکز شهر یک پارلمان ساخته باشند به اسم «پارک ملکه» یا همان Queen's-park .. اسم خیابانها را هم گذاشته اند خیابان شاه ... خیابان ملکه ... خیابان پارلمان ...

بعد مرتب راجع به معاهدات با مردم بومی بخوانی که باز مرتب توسط settler ها و دولتهاشان شکسته شده اند ... و مردم بومی که رانده شده اند به نامسکون ترین نقاط ... و اعتیاد و فحشا و ایدز که جانشان را نگیرد ... خودکشی می کنند ... یا در رندانها تلف می شوند ...

بعد هر جای کانادا می روی همینطور می بینی .. همه جا خیایان شاه و حیابان ملکه .. همه جا مجسمه ی انهایی که بومیان را قتل عام کردند .. یا مدرسه ای به اسمشان ... یا کتابخانه ای

بعد هم مجبور باشی در فیسبوک  در باب تمدن غرب و وحشی گری و عقب ماندگی شرق از دوستان بخوانی.. خوب معلوم است مثل من می زنی به سیم اخر!


Saturday, December 28, 2013

خشونت نسبت به زنان را باید به صورت سیستماتیک نگاه کرد به جدم .... اینقدر راجع به مشکلات مربوط به زیر یا رو خوابیدن در وقت مبارک سکس یا رابطه ی مادر زن و داماد یا خشونت مرد به زن یا زن به زن یا دایی به عمه و امر مبارک ایستاده دست به اب رفتن و نقش بزرگ مردان در نقش کوچک زنان مزخرفات خوانده ام این چند روز ... تصمصیم گرفته ام یکبار و برای همیشه از این فیسبوک بروم.
اراده ندارم!


Friday, December 27, 2013

در یکی از مجله های پیام یونسکو یادم هست عکس یکسری گورهای باستانی را انداخته بود ... و در یکی از انها تصویر زنی بود که به شکلی به قتل رسیده بود که بر اساس شواهد تاریخی ... یا نشانه ای بود بر قربانی شدن .. یا اعدام به دلیل جرمی ... شاید زنا ... یا عاشقی ... و چون در هنگام کشتنش همه ی خون از تنش خارج شده بود ... به شکل عجیبی خودبه خود بدون خون و در همان وضعیت شبه-مومیایی شده بود ...

حالا بیست سال از زمانی که این عکس را دیدم می گذرد ...
داشتم فکر می کردم که در طول تاریخ برای اینکه مردی را می کشتند ... مرد باید افکار بلند می داشت ... شجاع می بود .. در مقابلشان می ایستاد ... اراده می کرد تا مردمی را نجات دهد ... سر حرفش می ایستاد ...
اما برای کشتن یک زن، عاشق شدن کافی بود ...


Thursday, December 26, 2013



ردپاهايمان را برف ها پوشاندند
گاهي فكر مي كنم
يك وقتي برفها اب مي شوند
مي شوند؟


 


Wednesday, December 25, 2013

در دوام اسودگي مشقتي هست كه در مشقت مداوم نيست

در باب احساسات


Tuesday, December 24, 2013

هر کدامشان که می خواهند به تو بقبولانند که برای جنگی که می خواهند اغاز کنند دلایل موجهی دارند گوش نکن ...
حالا من می بینم که بمب هم روی سرمان می ریزند و ما بهشان حق می دهیم


Monday, December 23, 2013

براي يك كوه رفتن حاضر است ادم بكشد


Sunday, December 22, 2013

نرسيدن به ان كسي كه خيلي مي خواهيمش خيلي هم بد نيست ... حالا با تعريف رسيدن به مفهوم عامش يا خاصش،
نرسيدن به ان كسي كه خيلي مي خواهيمش خيلي هم بد نيست . وقتي طرف مي گذارد و مي رود و از اين ماجراها.
چون وقتي زندگي سخت مي شود ... اينقدر سخت مي شود كه هست ... تو هميشه يك ورژن از خوشبختي تو ذهنت داري، كه حالا ازت دريغ شده است.
انهايي كه به معشوق مي رسند ... حالا رسيدن در مفهوم عامش يا خاصش ... از اين گمانم محرومند.


Saturday, December 21, 2013

در دوست داشتني بودن تو ترديد نيست ... منم كه در چشمان  تو به خودم نگاه مي كنم و عاشق نمي شوم


Friday, December 20, 2013

تابستان 70 بود ...وسط هفته بود و در مسیر توچال پرنده پر نمی زد ... جیم شده بودیم و زده بودیم به کوه .. مثل همیشه
از قله برمی گشتیم ... پایین تر از ابشار دوقلو. به سادگی گفت: «یک جایی هست... راجر واترز می گه .. come with me ... stay withe me ...» .. رو در رو به من که بر همه چیز خشمگین بودم و از همه چیز خسته ... نگاه کرد و گفت: «Come with me and stay with me» ...
شانه بالا انداختم: «رفتن هست ... حالا با هم رفتن هم هست ... اما ماندن .. با هم ماندن یک تصور بیهوده است»

من فریاد می زدم:
 

Stay with me!
Stay with me!
ُStayyyyy with me!
Stayyyyy with me! Stay with me!


و به پایین رفتن ادامه دادم.

بیرحمی خودم را امروز مثل ضربه ی خنجری می توانم حس کنم.
22 سال بعد.
یک جایی من رفتم ... او تا سالها ماند ... خشمگین و عاصی ... همانطور که من از تو ... ماند.
22 سال بعد دلم برایش تنگ می شود ... برای دوست کوچولوی ایده آلیستم.

..

.
.


Thursday, December 19, 2013

يك شهر را ترك مي كنم، كه از تو دور بمانم
يك شهر را ترك مي كنم، كه از تو مانده ام
و تو انجا كه بايد باشي، با من نيستي
و اينجا كه بايد نباشي، جز با من نيستي


Wednesday, December 18, 2013

یاد می گیری که دوست نداشتن .. حتی از دوست داشتن تو سخن تر است ...این طور مطلق که من دوست ندارم ...

اصلا یادم رفته است خواستن یک چیزی انقدر که ادم از خودش به در شود یعنی چی! باید یک سر بروم ایران.


Tuesday, December 17, 2013

مشكل با اين يكي ها اصولگرايي است و با ان يكي ها نداشتن هرگونه اصول ... يك زندگي لازم است تا ان خط تعادل بينش را پيدا كنم ...


Monday, December 16, 2013

یاشار یوسف چند روز است می اید روبروی من می ایستد و چند خط یک ترانه را با ادا می خواند:
Hey! Sexy Lady!

و صدایش را غلت میدهد:
Sexehhh Laydehhhh!

من سعی می کم واکنش نشان ندهم .. هر بار ... اما نمی دانم کسی که شعر را یادش داده است چی راجع به رابطه ی احتمالی مامان و شعر برایش گفته است که می اید راست در چشم من نگاه می کند .. و اینرا تکرار می کند.

بی اعتنا می پرسم: از کجا شعر را یاد گرفتی مامان؟
-جیدِن مامی! جِیدن در «Senior Kindergarten» این را می خواند ...( یعنی در کلاس 5 ساله ها!)
نمی خواهم حساسش کنم .. حساس که می شود همیشه سخت تر می شود چیزی را از کله اش اورد بیرون... می گویم: من «Pretty Lady» را بیشتر دوست دارم.
خباثت در چشم های زیبایش می درخشد .. می گوید: «No! Sexy Lady!»

دیشب روی مبل دراز کشیده ام .. و او هم روی سینه ام دراز کشیده است.
میپرسد: مامی «سکس لیدی یعنی چی؟»
می گویم: «ام ... اوم ... خوب یعنی زنی که خیلی خوب لباس نپوشیده !!!»

هاهاهاها ... الان هم می نویسم از خنده روی زمین دراز می شوم!!

***
**
رفتم گشتم و فهمیدم چی را می خواند... گنگم استایل خواننده ی کره ی جنوبی را می خواند!!


Sunday, December 15, 2013







يك روزهايي ياشار يوسف اصرار دارد كه شخصيت منفي كارتون "توماس -قطار" است يعني "اسپنسر"
اسپنسر سريعترين و قويترين قطار است اما رفتارش با قطارهاي ديگر خوب نيست و اصرار من بر اينكه توماس مهربان است و به دوستانش كمك مي كند و هيچكس اسپنسر را دوست ندارد بي فايده است.

يك روزهايي ياشار يوسف اصرار دارد كه "pink Iron man" است. براي اينكه او "بدگاي" است و چون از من شنيده است كه "Iron man" قهرمان نيست و "انتي-قهرمان" است حالا هر روز به من مي گويد: "مامي! من hero نيستم من anti-hero هستم!"

ديروز مرتب تكرار كرده است: "I hate Thomas" و من به او تاكيد كرده ام كه hate كلمه ي خوبي نيست.

***

امروز از اتاقش بيرون مي دود و مي گويد: " Mommy!! I hate hate"
مي پرسم كه منظورش چيست مي گويد كه "Means that I don't hate anymore"

و در جواب من كه از او مي پرسم از كجا اين را شنيده است مي گويد: "خودم مامي! ... خودم بهش فكر كردم"

خدا به داد من برسد ... يك شباهتهايي دارد از خودش نشان مي دهد كه بوي خوشي نمي دهند.
حالا هم دارد دور خانه راه مي رود و مي گويد: "I hate hate!"


Saturday, December 14, 2013

داستانهای من و یاشار

پتوی نازک سرخ رنگ مُبلی را دور خودش پیچیده است. می گوید: "مامی من می خواهم این را مثل یک پرینسس بپوشم"
تعجب نمی کنم. تازگی ها سیندرلا را دیده است و زیبای خفته را ... و لباس های زیبای دخترکان رویش اثر گذاشته است.

پتو را به شکل پیراهن می پوشم ... مرا اصلاح می کند که: "کمرش را تنگ بگیر" ... "دامنش باید روی زمین بکشد مامی" ... "پاهایت نباید معلوم باشند" ...
بالاخره یکطوری پتو را می گیرم و می گویم: "اینطوری اگر بپوشی می توانی پرینسس شوی"

بعد پتو را به شکل شنل می گذارم روی شانه ام و می گویم: "اینطوری می توانی پرینس شوی"

می گوید که می خواهد پرینسس شود و پتو را مثل پیراهن به خودش می پیچد و با ادا و اطواری بامزه مانند یک پرینسس می رود اتاقش.

ساعتی بعد می اید. دارم کتاب می خوانم. به اعتراض می گوید: "مامی! من پسرم! چطور گفتی من می توانم پرینسس شوم؟! ... من فقط می توانم پرینس شوم!!" معلوم است به قضیه فکر کرده است.

می گویم: "نه مامی .. تو می توانی پرینسس شوی یا پرینس ... هر کدام که بخواهی ... هر کسی هر چیزی که بخواهد می تواند بشود اگر که بخواهد"

می گوید: "پس من پرینسس می شوم!"

می گویم که هرگر اجازه ندهد کسی به او بگوید که می تواند چه چیزی باشد یا نباشد. Don't Listen to them mommy! be what you want to be!

***

پانویس:
چقدر بچه بزرگ کردن سخت است بابا ... کارتون والت دیسنی که می گذاری ببیند ... همه ی این فرهنگ مونارکی کینگ و کویین و پرینس و پرینسس را می گذاری ببیند و بشنود و خون جگر می خوری ... بعدش هم باید جواب سوالاتی را بدهی که می دانی اثرشان شاید یک عمر روی بچه بماند




Friday, December 13, 2013

وقتی به امریکای شمالی می ایید ... از گرانی مبلمان تعجب نکنید .. و یادتان باشد .. گرانترین و راحت ترین و خوشگل ترین و پردوام ترین مبل را بخرید ...چرم نه؛ ادم عرق می کند ... سفید نه؛ نمی شود گربه را ندیده گرفت و نگران چرکمردی ان بود ... دسته چوبی نه؛ باید بشود راحت سر را گذاشت و چُرت زد ...

وقتی به امریکای شمالی می ایید ... از گرانی مبلمان تعجب نکنید .. و یادتان باشد .. گرانترین و راحت ترین و خوشگل ترین و پردوم ترین مبل را بخرید ... چون بیشترین وقت را در سالهای اینده در اغوش ان خواهید گذراند.

تعداد چیزهایی که من در تورنتو به این لحظاتی که خانه هستم ترجیح می دهم ... تنها ... با لیوان چایی روی میزی در کنارم ... لپتاپم ... یک کتاب که هیچوقت تمام نمی شود .... و با این مبل ... رویش ... نشسته ... خوابیده .. حقیقتا زیاد نیستند ... یعنی اصلا زیاد نیستند ...  بشمرم؟






Thursday, December 12, 2013

تفاوت اگر به درد نمي نشيند ...


Wednesday, December 11, 2013

هيچ فكر كرده اي ... ادمها را از ان چيزهايي كه بهشان نه مي گوينند مي شود شناخت ... يا از ان چيزها كه به ان تن مي دهند؟
...
در هر دو مي شود ناآرام بود ...
در هر دو مي شود ناآرام ماند


Tuesday, December 10, 2013

هر رابطه ... یک قله ی به زندگی ات اضافه می کند .. از ان بالا می روی .. و درد می کشی ... و شورش می کنی ...
و بعد به پرتگاه می رسی .. و می افتی .. و می شکنی
و باز راه می افتی ...

هر رابطه یک پرتگاه به زندگی ات اضافه می کند ...
پرتگاهی هرگز از زندگی ات پاک نمی شود ... حتی اگر بر قله های بلندتر و صعب تر ... یا ارتفاعاتی کوتاه تر و ارامتر راه می روی
و هر از چند گاه هر جا که هستی یکباره کنار ان پرتگاه سر در می اوری .... و باز می افتی ...

در پست ترین نقطه ی زمین ... اما میان این پرتگاه ها زندگی می کنم.


Monday, December 9, 2013

هیچ فکرش را کرده ای ....
سنگینی چیزهایی که از دست داده ایم ... از دست نهاده ایم ...
بیش از این همه چیز که لابد امروز با خود داریم گرده مان را خمیده کرده است
...
و زمان می گذرد ...و هیچ چیز عوض نمی شود... شاید تنها به این همه عادت می کنیم. و شبها دستهای سنگین گذشته را از دو گردن مان باز می کنیم و می گذاریمش روی بالش .. کنارمان ... و می خوابیم.
و گاهی نیمه شبها بیدار می شویم ... و دستی بر ان می کشیم.
و صبح لباس می پوشیم و به مهر یا بیزاری ... برش می داریم و به احتیاط برپشت می گیریمش
هر روز
و به این همه عادت می کنیم.
به سنگینی چیزهایی که نیستند.
.
.
.
من نه اما... هنوز عادت نکرده ام.
عادت نمی کنم.


حال گرگي را دارم كه پايش توي تله گير كرده است ... و تنها با بريدن پايش رها مي شود ...
و زوزه مي كشم.
ااوووووووووو
و زوزه مي كشم.
زخمهايمان را شايد دوست مي داريم اما این از دردشان نمي كاهد.
اااااوووووووووو


Sunday, December 8, 2013

گزارش یک هیئت پزشکی تحت نظر سازمان ملل در مورد استفاده ی امریکا از بمبهای با کلاهک شیمیایی نوک زبان الترناتیو مدیا بود ... جزییات و امارش ... امار وحشتناک کودکان ناقص الخلقه ... که از هیروشیما بیشتر است ...
و بالطبع ان گزارش استفاده ی اسراییل و ناتو از بمب های شمیایی ...
که یکباره قضیه ی اسد و بمباران شیمیایی و سوریه در جهان عمده شد

در زمان جنگ جهانی دوم امریکا «مردم» ژاپن را بمباران اتمی کرده است
در زمان جنگ ویتنام امریکا ویتنام را بمباران شیمیایی کرده است
در زمان حمله ی شیمیایی عراق به ایران امریکا همدست عراق بوده است
در زمان حمله ی شیمیایی عراق به کردستان امریکا ساکت نشسته است
از زمان جنگ کویت امریکا عراق را بمباران شیمیایی کرده است ...
امریکا در لیبی هم از بمبهایی با کلاهک های یورانیوم استفاده کرده است

حالا منتظر دخالت بشر دوستانه ی امریکا هستیم برای رژیم چنچ بعدی
"اسد «باید» برود!"
رفیق سکولار و رفیق شاه پرست و رفیق داس-چکش-ستاره ی ما در جوابت که اصرار داری سرنوشت مردم سوریه را باید مردم سوریه به دست بگیرند و نباید به این گرگهای "جامعه ی جهانی" اجازه داد بیش از این کشور را نابود کنند که کرده اند ... همه همین را مثل طوطی تکرار می کنند ...

بعد دوستانم می گویند چرا لیلا مثل سگ پاچه می گیرد!


Saturday, December 7, 2013

ماندن با ديگري از ترك كردنش اسانتر نيست ... حتي وقتي اين ماييم كه ترك مي شويم


Friday, December 6, 2013

درسهای من به یاشار یوسف - جملات شرطی

اگر اصلاحات سیاسی انتخاب بین "بد" و "بدتر" است ... اویزان شدن به سازمان ملل برای جلب حمایت امریکا و اسراییل و عربستان سعودی برای تحریم/حمله ی نظامی انتخاب بین "بد" و "بدترین" است


Thursday, December 5, 2013

همجنسگرایی (همچنین بایسکشوالیتی یا هتروسکشوالیتی) انتخاب است، اتفاق نیست .. باید به حق انتخاب آزادانه احترام گذاشت.
It is about freedom of choice.


Wednesday, December 4, 2013

بدترین حسی که به من دست می دهد .. وقتی یکی به من ابراز علاقه می کند ... تجسم موقعی است که می بینم و می دانم دیگر از من حتی خوشش هم نخواهد اومد.

معمولا این مواقع می گویم: "نمیشه تو همین وضعیت دوستی که هستیم بمونیم؟"
و فورا وارد همان مرحله ای می شویم که تجسم کرده بودم.



ياشار و نقاشي امروزش
مي گويد: نقطه هاي زرد good guy ها هستند و همه ي رنگهاي ديگر bad guy ها هستند كه به انها مي جنگند ...

ان توده ي سمت راست good guy ها هستند كه " هاهاها دارند در اتش مي سوزند! Bad guys winnnnnn!! "
 و چشمهایش می درخشند

و ان good guy بالاي صفحه را خودش نوشته است جوجكم







Tuesday, December 3, 2013

بهشت آرزوی رسیدن به توست ... نه اتفاق رسیدن.


Monday, December 2, 2013

مادرها حق مردن ندارند. به همین سادگی. حق ندارند.
وقتی بچه ای داشته باشی ... و این را با تار و پودت احساس کنی ... انوقت از جنگ حتی بیزار تر می شوی.


Sunday, December 1, 2013


یکی از تاکتیکهایی که امپریالیسم به صورت گسترده از ان استفاده می کند، به استهزا گرفتن، کوچک شمردن و انکار کردن اتهامات/ایرادات وارد به آن است به واسطه ی اینکه انها را فاقد قابلیت درک پیجیدگی ، ساده انگارانه، عقیدتی، از مد افتاده یا توطئه امیز می خواند و بالطبع باعث می شود که ما از استفاده از این واژگان/مفاهیم در مباحثات سیاسی مان پروا کنیم.

چه چیزی می تواند بیشتر از این در تحت سلطه در اوردن ذهن ما موثر باشد (امپریالیسم ذهنی): تنزل مفاهیم اساسیِ علمی-اجتماعی مانند کولونیالیزم، امپریالیسم و مبارزه ی طبقاتی؛ تا سطح یکسری مباحثات ایدئولوژیکی، ارزش گذاری و هنجار ها ؟

با غیرعلمی تلقی کردن مفاهیمی که کمتر از مفاهیمی مانند "دمکراسی" یا "حقوق بشر" یا "رشد اقتصادی" قابل براورد و درک نیستند، حاکمیت (امپایر) این گفتمان را ناهنجار می شمارد و ما را در به کار بردن سپر خرد و اندیشه خلع سلاح می کند. و اینگونه است که ذهن ماست که تحت سلطه در میاید و پیروزی (امپریالیسم) در جنگ اطلاعاتی محقق می شود.


"One of imperialism's most widely used tactics today is to ridicule, infantilize, and dismiss charges of imperialism as being so reductionist, oversimplistic, doctrinaire, passé, or conspiratorial, that we shy away from using such terms in our political discourse. For what could be more intellectually imperializing than to relegate what are essentially social scientific concepts like colonialism, imperialism and class struggle to the realm of ideology, values and norms? By de-scientizing concepts that are no less measurable than "democracy", "human rights" and "economic development", Empire de-normalizes this discourse and disarms us of our intellectual armour. And that is how minds are colonized and information wars won."

Amal Saad-Ghorayeb